به شاهین دل باختم اما او مچ مرا گرفت!
تحصیلات دانشگاهی ام به پایان رسیده بود که با «شاهین» آشنا شدم و به او دل باختم. آن زمان برای آن که بتوانم با او ازدواج کنم خودم را دختری مجرد معرفی کردم اما اکنون بعد از هفت سال زندگی مشترک همه پنهان کاری هایم لو رفته و«شاهین» درحالی قصد دارد مرا طلاق بدهد که متوجه شده است پسری 26 ساله دارم و ...
به گزارش سیتنا، زن 49 ساله با بیان اینکه در این سال ها همواره عذاب می کشیدم اما از افشای این راز به شدت وحشت داشتم، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: 19 ساله بودم که اصغر به خواستگاری ام آمد ولی پدر و مادرم بدون هیچ گونه تحقیق درباره وضعیت اجتماعی و اخلاقی خواستگارم مرا پای سفره عقد نشاندند تا دیر نشده ازدواج کنم.
اما هنوز چند ماه بیشتر از مراسم عقدکنان نگذشته بود که متوجه رفتارهای غیرعادی اصغر شدم و تازه فهمیدم او از نوعی اختلالات روانی رنج می برد و بیماری اش را از من پنهان کرده است. با این حال خانواده ام معتقد بودند اگر زندگی مشترک مان را آغاز کنیم رفتارهای همسرم نیز تغییر می کند.
به همین دلیل جشن عروسی ما برگزار شد و من به خانه بخت رفتم ولی نه تنها رفتارهای غیرمتعارف و نگاه های وحشت انگیز او کاهش نیافت بلکه خشم و عصبانیت و پرخاشگری های او شدت گرفت تا جایی که به هر بهانه واهی کتکم می زد و مرا با پیکری خون آلود از خانه بیرون می انداخت اما باز هم خانواده ام اصرار داشتند به این زندگی ترسناک ادامه بدهم.
آن ها مرا ترغیب به بارداری می کردند و اعتقاد داشتند با به دنیا آمدن فرزندم این زندگی تغییر می کند و رنگ خوشبختی را خواهم دید. با این حال حتی زمانی که باردار شدم مدت زیادی را در خانه پدرم سپری کردم چرا که از مشت و لگدهای همسرم در امان نبودم.
خلاصه وقتی برای زایمان در بیمارستان بستری شدم و همسرم به سراغم نیامد پدر و مادرم متوجه حقیقت ماجرا شدند و من در حالی با بخشیدن همه حق و حقوقم طلاق گرفتم که حتی یک بار هم به چهره نوزادم نگاه نکردم و به او شیر ندادم چون می دانستم مهر فرزند به دلم می نشیند و آینده خودم تباه می شود.
بعد از جدایی از اصغر وارد دانشگاه شدم و به تحصیل ادامه دادم و چند ماه بعد از پایان تحصیلات عالی بود که با شاهین آشنا شدم و خودم را دختری مجرد معرفی کردم.
خیلی زود علاقه قلبی بین ما شکل گرفت و من به عقد شاهین درآمدم. با آن که از این پنهان کاری در رنج و عذاب بودم ولی باز هم جرات بیان حقیقت را نداشتم تا این که بالاخره روزی دل به دریا زدم و ماجرای ازدواجم را برای شاهین بازگو کردم.
او ابتدا بسیار ناراحت شد و قصد داشت از من جدا شود ولی به خاطر علاقه ای که به من داشت از این خطای بزرگ گذشت و حاضر شد جشن عروسی را برگزار کند.
با این حال من درباره فرزندم چیزی به او نگفتم چون هیچ ارتباطی با پسرم نداشتم و هیچ وقت او را ندیده بودم. خلاصه زندگی مشترک من و شاهین آغاز شد و خوشبختی و سعادت با این گذشت و فداکاری همسرم به من روی آورد ولی مدتی قبل سروکله پسرم پیدا شد.
او که حالا جوانی 26 ساله است با من تماس گرفت و التماس کرد تا مرا ببیند اما من هیچ احساسی به او نداشتم. در عین حال دلم سوخت و به تماس هایش پاسخ دادم تا این که همسرم به رفتارهایم در خانه و گفت وگوهای مخفیانه با تلفن مشکوک شد و تصور کرد با جوان غریبه ای ارتباط دارم و به همین دلیل دوباره تصمیم به جدایی از من گرفت.
در این شرایط، در حالی مجبور به قطع ارتباط با پسرم شدم که او اشک ریزان به من التماس می کرد فقط می خواهد مرا ملاقات کند تا بداند مادر واقعی اش کیست! با این حال شماره تلفن پسرم را بلاک کردم و گفتم هیچ احساسی به تو ندارم و نمی خواهم آینده ام تباه شود و ...
شایان ذکر است با صدور دستوری از سوی سرگرد علی امارلو (رئیس کلانتری شفا) رسیدگی کارشناسی به این پرونده در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد تا شاید مرد جوان از هفت سال پنهان کاری و حیله گری بگذرد و با انجام مشاوره های تخصصی در کلانتری، همسرش را ببخشد و به زندگی مشترک با او ادامه دهد.
انتهای پیام
افزودن دیدگاه جدید