کدخبر :241748 پرینت
04 اسفند 1398 - 23:49

وقتی مرد میانسال عاشق همکلاسی پسر دانشجویش شد

مریم به زندگی مشترک ۲۸ ساله اش نگاه کرد. درهفت آسمان هم داود برایش یک ستاره نگذاشته بود. تنها چیزی که در این زندگی داشت، چند بچه بود که با مشکلاتشان شانه های خمیده او را بیشتر آزرده می کردند.

متن خبر

به گزارش رکنا، زن چقدر خسته بود. در این سال‌ها با نداری داود ساخته بود. پا به پای او کار کرده بود، رنج برده بود و زندگی را ساخته بود. کم کم زندگی شان رونق گرفته بود. چه صرفه جویی هایی که نکرده بود و دست آخر با همین زحمت‌ها توانسته بودند، سقفی بالای سرشان داشته باشند، سقفی که نیمی از آن را ارث مریم درست کرده بود.

درست یک سال بود که داود به او و به بچه ها کاملاً بی توجه شده بود. انگار دیگر دوستشان نداشت. انگار مریم مزاحم راهش شده بود. مریمی که روزی ستاره اقبال و خوشبختی اش بود، حالا شده بود مزاحم و باید به او بی اعتنایی می کرد.

زن آهی کشید. به یاد آخرین حرف داود افتاد. از دیشب که رفته بود، انگار این حرف روی دل مریم خیلی سنگینی می کرد.

ـ ببین زن! باید نصف خونه رو به اسم من کنی و گرنه دیگه نه من و نه تو.

مریم نگاهش کرده بود.

ـ داود مگه من رو به خاطر خونه می خوایی.

داود او را به خاطر خانه می خواست. حاضر بود او و زندگی ۲۸ ساله اش را با تمام خاطرات با سه دانگ از یک خانه عوض کند.

درست یک سال بود که به او و بچه ها خرجی نداده بود. تنها پول آب و برق را می داد و به هیچ چیز دیگر زندگی کاری نداشت. در تمام این مدت مریم با حقوق و پس اندازی که داشت، زندگی اش را گذرانده بود. احساس می کرد، واقعیت تلخی پشت این رفتار داود باید پنهان باشد ولی هر چه فکر می کرد عقلش به جایی قد نمی داد.

صدای زنگ تلفن که بلند شد، مریم از عالم خودش بیرون آمد. به طرف تلفن رفت و گوشی را برداشت.

ـ بفرمائید.

ـ شما خانم آقا داود هستی؟

ـ بله! شما؟

ـ من نگران زندگی شما هستم. همین قدر بدونید که در زندگیتون پای زن دیگری وارد شده... مریم تا آمد دهان باز کند، گوشی قطع شد.

دلهره و اضطراب در تمام وجودش رخنه کرد. شاید کسی می خواست آزارش بدهد، شاید کسی می خواست با دشمنی نیمه کوچک مانده از زندگی اش را به هم بریزد.

این شخص چه کسی بود؟ چرا به او این خبر دردناک را داده بود؟ چراباید داود این کار را کرده باشد، من که هیچ وقت در زندگی کم و کسری برای داود نگذاشتم، من که به او بی مهری و کم محبتی نکردم، چرا باید به زن دیگری تمایل پیدا کرده باشد؟!

مریم به یاد عید افتاد. داود با اصرار او را به شهرستان پیش خانواده اش فرستاده بود. در حالی که داود همیشه از اینکه مریم به شهرستان پیش خانواده اش برود، ممانعت می کرد.

هر چه بیشتر فکر می کرد، بیشتر به این نتیجه می رسید که زندگی اش دستخوش تلاطم شده است، حالا علت بی تفاوتی های داود را بهتر می فهمید.

اشک از چشمان مریم جاری شد. بعداز ۲۸ سال چه بدبختی بزرگی نصیب اش شده بود. با بچه های بزرگ اش که در جامعه در موقعیت حساس قرار داشتند چه باید می کرد. جلوی دامادش چه رفتاری باید می کرد، نکند این مشکل در زندگی دخترش هم تأثیر می گذاشت.

دو پسرش دانشجو بودند. نکند اگر می فهمیدند پدر عاشق همکلاسی آنها شده و با او ازدواج کرده است. نکند پدرشان را تحت فشار قرار می دادند یا از روی عصبانیت دست به کار خطرناکی می زدند.

مریم آهی کشید هر چه بود باید مبارزه می کرد. او در تمام ۲۸ سال زندگی مشترک اش مبارزه با سختی ها را به خوبی آموخته بود، اما چگونه؟ چطور می توانست حق و حقوق بربادرفته اش را از داود بگیرد.

داود برای خانه خرید می کرد، پول آب و برق را می داد، اماهیچ مخارج دیگری را متحمل نمی شد داود خرج مسکن به او نمی داد به او بی توجه بود و بدون اجازه اش دل به زن دیگری داده و با او پیوند بسته بود.

زن باید جواب تمام سؤالاتش را می گرفت شوهرش چرا باید ازدواج دیگری می کرد پس حق او چه می شد این همه سال زحمت در خانه مردی که نه تنها دیگر او را نمی خواست بلکه نصف خانه را هم برای خودش می خواست. به طرف دادگاه خانواده راه افتاد او نمی توانست هوو را تحمل کند و باید طلاق می گرفت.

انتهای پیام

نظرات خود را با ما درمیان بگذارید

افزودن دیدگاه جدید

کپچا
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.