تجاوز وحشیانه پسر معتاد به مادرش
شکایت برای پلیس عجیب بود، زن بی نوا نمی دانست که چگونه باید موضوع شکایتش را به افسر کلانتری بگوید. می گفت چه حکمی برای پسرم می دهید. نمی دانم بگویم یا نه! از دست او خسته شدم دیگر تحمل این همه عذاب را ندارم. افسر کلانتری گفت: راحت حرف بزنید حالا در اینجا در امان هستید. زن گفت: پسرم هر شب به من تعرض می کند و ...
به گزارش رکنا، تاریخ از روزگاری که به کمک خط و اسناد نوشتاری به یاد میآورد، همواره در دادوستد ناعادلانهی جنسیت پیش آمده است؛ جنسیتی که همیشه نرینگی را بر مادینگی حاکم داشته است. شاید بتوان دوران مادرسالاری را به یاد تاریخ آورد و از اقتدار زنان یاد کرد؛ اما این دوران آنقدر به افسانه بدل شده است که دیگر حتا تاریخ هم باور نمیکند چنین دورهای را سپری کرده باشد. تاریخی که در روند تکاملیاش مردانه تعریف شده است و تمام رویکردهای زندگی اجتماعی-فرهنگی و سیاسی آن با مرد محوری تعریف و بازتعریف میشود.
هر چند در برخی از کشورها، پس از دوران رنسانس و زایش گروههایی که علیه استبداد مردانه قیام کردند، باعث تغییرات در نظامهای سیاسی و نوع دید نظامها و قوانین آن نسبت به قضای مربوط به زنان شد؛ اما حتا در همان کشورها هم که سالها است شعار مساوات سر داده میشود، هنوز مردمحوری را در تمام بافتهای اجتماعی و خانوادگی میتوان یافت؛ مردمحوریای که حتا در تبعیض مثبت قایل شدن برای زنان در بسیاری از امتیازها میتوان دید.
این مرد محوری تاریخی در قالب زندگی جوامع سنتی، بیشتر از هر چیزی زندگی زنان را مختل کرده است. اختلالی که در همه بخشهای زندگی زنان میتوان آن را دید. زنان در جوامع سنتی آن قدر آسیبپذیر اند که این آسیبپذیری را ممکن است از سوی تمام افراد جامعه و نزدیکترین افراد خانواده ببینند.
روایت امروز زندگی به رنگ زن، به زندگی زنی پرداخته است که سالها مورد خشونت جنسی پسرش واقع شده است؛ مها (نام مستعار) زنی است که سالها مورد تجاوز پسرش قرار گرفته است؛ پسری معتاد به انواع مواد مخدر که باید تنها حامی مادر میانسالش باشد؛ اما همین که به خانه میرسد، به جان مادر میانسالش میافتد و از او استفادهی جنسی میکند.
مها و پسرش تنها دو عضو یک خانواده افغان هستند که با هم زندگی میکنند؛ پسر معتاد به مواد مخدر است و بیش از آن که در خانه باشد، با دوستانش سرگرم نوشیدن و کیف و میل است؛ اما همین که نشئه به خانه میرسد، سراغ مادر تنهایش میرود. مادری که سالها تجاوزهای یگانه پسرش را نادیده گرفته و دندان صبر بر جگر پارهپارهاش فرو میکند.
مها، مادر است و بارها تصمیم میگیرد مانع پسرش شود؛ اما پسرش که مرد است و بازوی مردانه دارد، به زور این کار را با مادر انجام میدهد؛ مادری که حتا نمیتواند به پلیس مراجعه کند تا تنها جگرگوشهاش را که بلای جانش شده، از دست بدهد. مها در همان اوایل که پسرش چند باری قصد تجاوز بر او را میگیرد، میخواهد به پلیس مراجعه کند؛ اما قلب مادرانهاش برایش اجازهی این را نمیدهد که تنها فرزندش را به زندان بفرستد. او، صبر میکند که شاید روزی وجدان پسرش زنده شده و او را مانع شود؛ اما بیخبر از این که وجدان پسرش آن قدر در خودبینی مردانگی نابود شده است که حتا توان دیدن رنج و تحقیر مادرش را ندارد.
مها سالها وقتی پسرش به خانه میآید، سعی میکند با قفل کردن خودش در اتاق، مانع رابطهای شود که پسرش با او برقرار میکند؛ اما این کوششهای مادر درمانده پاسخ نمیدهد؛ او سرانجام مجبور میشود از اتاقش بیرون بیاید و همین که از اتاقش بیرون میشود، پسرش سراغ او میرود و بر او تجاوز میکند. مها، مادری است که هم از رابطه با پسرش رنج میبرد و هم از مکافاتی میترسد که اگر شکایتی درج کند، پسرش از این کارش میبیند. او، وسط ترحم مادرانه و عذابی که از این رابطه میبیند، سالها بغضش را قورت میدهد و تحمل میکند. وقتی مها از آن چه پسرش بر او آورده است میگوید، بغض و شرم هم زمان در چهرهی میانسالیاش نمایان است. بغض از ناتوانی زنی که سالها مجبور شده است به خواستهای نامشروع پسرش تن بدهد و شرم از این که پسرش را شاید درست تربیت نکرده که چنین روزی بر روزگار او آورده است.
مها که شخصیت پسرش را قابل اصلاح نمیداند؛ این همه سال را برای این صبر میکند تا صدای این فاجعه به بیرون از خانهاش درز نکند که هم پسرش را از دست بدهد و هم زبان مردم را باز کند بر بیکفایتی پسرش و او که این پسر را زاییده و بزرگ کرده است.
صبر ایوبی مها، روزی سر میرسد و پس از یک تجاوز بیرحمانه و همراه با خشونت از سوی پسرش، مجبور میشود به ادارهی پلیس مراجعه کرده و شکایتش را درج کند. او حالا با غمی که چشمهایش را تا کاسهی سرش فرو برده است، انتظار این را میکشد که پسرش، تنها جگرگوشه و بلای جانش را به سزای اعمالش برساند.
انتهای پیام
افزودن دیدگاه جدید