سرانجام رابطه پنهانی خانم مربی بدنساز با راننده آژانس!
پیرمردی در حالی که عصا به دست داشت، وارد اداره 11 پلیس آگاهی تهران شد و خبر از ناپدید شدن پسرش داد.
به گزارش رکنا، این پیرمرد ادعا کرد پسرش راننده تاکسی است و به همراه خودرویش از خانه خارج شده و دیگر بازنگشته است.
پلیس بعد از رایزنیهای گستردهای، وقتی هیچ سرنخی از تاکسی و راننده جوان آن به دست نیاورد، همسر مرد ناپدید شده را به آگاهی احضار و تحت بازجویی قرار داد.
سعیده، مربی بدنساز بود، در تحقیقات ادعا کرد وقتی وی به باشگاه رفته بود، همسرش خانه را ترک کرده و دیگر بازنگشته است.
این اظهارات در حالی مطرح شد که بچههای سعیده مهر تایید بر آن زدند و همه ادعا کردند پدرشان در غیاب مادر خانه را ترک کرده است.
هنوز چند قدمی به بن بست رسیدن تحقیقات پلیسی مانده بود که پیرمرد با در دست داشتن یک حلقه ویدیویی به سروان حمیدی- افسر پرونده – مراجعه کرد و از وی خواست در این فیلم 50 ثانیهای ردپایی از سرنوشت پسرش را به دست آورد.
وقتی سروان حمیدی به تماشای این فیلم نشست، در آن همسر راننده تاکسی را دید که به همراه مردی با تیشرت آستین کوتاه داخل خودروی پیکانی نشسته و راننده جوان به گونهای که مشخص بود آشنایی کامل با سعیده دارد، وی را به باشگاه بدنسازی واقع در خیابان پیروزی میرساند.
افسر پرونده وقتی شماره خودرو را به دست آورد، بعد از ردیابی خریدار آن در شمال غرب تهران، به پیرمردی رسید که هیچ شباهتی به راننده تحت تعقیب نداشت. از آنجا که در تحقیقات برخی از بستگان راننده تاکسی ادعا کرده بودند همسر وی چندین بار سعی در جدایی از او داشته است و به خاطر همین بود که این فیلم 50 ثانیهای از رفت و آمدهای سعیده تهیه شده است، پلیس توانست راننده خودروی آژانس مربی بدن ساز را که پسر خریدار خودرو بود، شناسایی کند.
وقتی این مرد که محمود نام داشت، خود را در برابر پلیس دید، سعی کرد با خونسردی به سوالات تخصصی سروان مجیدی جواب دهد، غافل از اینکه یک دستی ویژهای در انتظار او است.
تو با خودروی پدرت کار میکنی ؟
بله، در آژانسی واقع در پونک مشغول به کار هستم.
در اوقات فراغت به صورت خیابانی مسافرکشی میکنی؟
گاهی اوقات، آن هم اگر برنامهای برای زن و بچههایم نداشته باشم.
در کدام خیابانها بیشتر مسافرکشی میکنی؟
حوالی پونک و شمالغرب تهران.
در پیروزی چطور؟
اصلاً، در شرق تهران مسافرکشی نمیکنم.
حتی به صورت دربستی یا اگر مسافرآژانس باشد؟
چرا، یک خانم دکتر است که اکثراً راننده آژانس او من هستم و مسیرش به خیابان پیروزی است.
در آنجا مطب دارد؟
بله، همیشه جلوی در مطب پیادهاش می کنم.
گفتی خانم دکتر اسمش چه بود؟
میگفت اسمش کیمیا است و دکتر زنان و زایمان است.
خودرویت را به تازگی صافکاری بردهای؟
شما از کجا میدانید!؟
ببینید، یک اتفاقی رخ داده که خودروی تو و خودت با پیراهن آستین کوتاه در برابر دوربین مخفی قرار گرفتهاید، در آن زمان شماره خودرویت پشت شیشه نصب شده بودکه نشان میداد، خودرو در صافکاری بود.
خب، مگر این موضوع ایرادی دارد.
بله، خانم دکتری که شما میگویید جلوی در مطب پیاده اش می کردی، نه تنها کیمیا نام ندارد، بلکه سعیده است و همیشه با پیاده شدن از خودروی تو به باشگاه بدنسازی که تابلوی بزرگ نیز دارد، میرفت، پس تو سعی در دروغگویی داری! چرا؟
حتی اگر این هم درست باشد، من گناهی که مرتکب نشدهام، اصلاً درست نیست من جزییات مسافرانم را در اختیار شما قرار دهم.
پس من جزییاتش را میگویم، چطور یک زن که خانهاش در خیابان پیروزی است از آژانس واقع در پونک راننده میگیرد؟
دنبال چه چیزی هستید؟ بروید سر اصل موضوع!
خانم دکتری که شما میگویید، اعترافاتی داشته که در آن نام شما برده شده است؟
من هیچ گناهی در اتفاقی که افتاده است، ندارم. وقتی رسیدم همه چیز تمام شده بود.
چه چیزی تمام شده بود؟
همه چیز، حتی از یادآوری آن هم بی زارم و از سعیده هم بیزارم او یک انسان نبود.
تو بودی؟
من هیچ کاری نکردهام.
سروان حمیدی، وقتی پی برد مرد جوان کنترل اعصابش را از دست داده است به همراه وی به پارکی رفت و در حال قدم زدن به بازجوییاش ادامه داد.
بگو چه شد؟
سعیده، وقتی خانهشان در پونک بود به واسطه رفت و آمد داشتن به آژانس با من رابطه دوستی برقرار کرد، از ابتدا میترسیدم با او دوست شوم، اما اغفال شدم.
بعد چه شد؟
چندین بار به من پیشنهاد داد شوهرش را از بین راه برداریم اما نپذیرفتم تا اینکه یک روز تماس گرفت و با گفتن اینکه همسرش به مسافرت رفته، خواست به خانه او بروم. وقتی وارد خانه شدم دیدم کار از کار گذشته است، شوهر سعیده، در گوشهای افتاده بود این زن میگفت کارش را تمام کرده است و با گره زدن جوراب زنانهای دور گردن پدر بچههایش در حالیکه یک سر آن را به من داده بود، برای مطمئن شدن از مرگ وی، آن را کشید.
تو چه کردی؟
چارهای نداشتم، قربانی را درون ملحفهای پیچیدیم و در برابر چشمان بچههایش به بهانه اینکه ملحفه حاوی لباسهای یک بیمار خطرناک است، آن را به بیابانهای اطراف تهران برده و آتش زدیم.
ساعتی بعد در حالی که راز ناپدید شدن راننده تاکسی فاش شده بود، سعیده بدون اینکه خود را باخته باشد، پای در اداره 11 پلیس آگاهی گذاشت و با دیدن همدستش در جای خود خشک شد.
این زن با دیدن راننده آژانس به گریه افتاد و با بیان اینکه چرا نقشهها را خراب کردهای خواست به سمت آن مرد حمله کند.
راننده آژانس وقتی این حالت را دید پی برد از افسر پرونده رو دست خورده است اما با این وجود خندهای کرد و گفت: باور کنید راحت شدم، شب و روز نداشتم عذاب وجدان من را از زندگی کردن ساقط کرده بود.
سعیده بعد از محاکمه به قصاص نفس- اعدام- محکوم شد و راننده آژانس با توجه به روند قضایی پرونده و شکایت اولیای دم به تحمل زندان محکوم شد.
انتهای پیام
افزودن دیدگاه جدید