پسرم به خاطر ارتباط مادرش با غریبه ها خودکشی کرد
خسته و پریشان است. به گفته خودش از رفتارهای هنجارشکنانه همسرش دلش خون شده و به خاطر از دست دادن فرزندش که مسبب آن همسرش بوده دیگر طاقت ندارد. آرام و قرار ندارد و فقط می خواهد از منجلابی که همسرش برای زندگی اش ساخته بیرون بیاید و از این همه خفت و خواری رهایی یابد.
به گزارش رکنا، مرد خسته دل در خصوص زندگی اش چنین می گوید: از روزی که ازدواج کردم یک روز خوش در زندگی ام ندیدم و از دست کارهای ناشایست همسرم ذله شدم. استاد بنا بودم و با هزار بدبختی نان حلال سر سفره خانواده ام می آوردم تا عاقبت به خیر شویم. وضعیت مالی مان زیاد تعریفی نبود اما حداقل دست مان را جلوی کسی دراز نمی کردیم.
همسرم از همان ابتدا سر ناسازگاری گذاشت و مدام به خاطر لجبازی و کارهای بچگانه اش با هم درگیر می شدیم.
بعد از گذشت چند صباحی از زندگی مشترک مان صاحب سه فرزند شدیم.
اوایل زندگی مشترک مان به رفتارهای همسرم مظنون شده بودم اما یقین نداشتم که او وارد بازی خطرناکی شده است. او برخلاف بیرون از خانه که به شدت به ظاهرش می رسید در خانه اصلاً به نظافت و تمیزی اهمیت نمی داد.
هر چه به این نوع رفتار همسرم اعتراض می کردم اما جوابگو نبود و پرخاشگری می کرد. صبح از خانه بیرون می زد و شب برمی گشت و زمانی هم که به خانه می آمد حوصله صحبت کردن نداشت و سر همین مسئله با هم درگیر می شدیم. پسر بزرگ ترم مدام به خاطر رفتارهای زننده مادرش با او درگیر می شد اما فایده ای نداشت.
با این که سن و سالی از همسرم گذشته بود اما در خیابان چنان با آرایش غلیظ و لباس های عجیب و غریب و نافرم ظاهر می شد که من از دیدنش خجالت می کشیدم.
همسرم مدام در پی جلب توجه بود و گوشش هم به تذکر و تهدیدهای من بدهکار نبود، حتی دخترم را هم وارد کارهای ناشایست خود کرده بود، این وضعیت تا جایی ادامه پیدا کرد که پسر بزرگم از شدت تعصب و غصه دست به خودکشی زد و روزگارمان سیاه تر از قبل شد.
هر بار که با هم سر این مسائل دعوا می کردیم و تصمیم به جدایی می گرفتیم همسرم مثل دفعات قبل در دقیقه آخر نظرش را عوض می کرد و در محضر حاضر نمی شد.
به نوعی وارد بازی بچگانه و کل کل با یکدیگر شده بودیم و هیچ کدام کوتاه نمی آمدیم.
به خاطر این که در خانه پدرم زندگی می کردیم مدام به خاطر رفتارهای زننده همسرم از سوی خانواده ام سرزنش می شدم و تحت فشار بودم. خجالت می کشیدم پیش کسی هم از خیابان گردی همسرم و همچنین ارتباط او با برخی افراد غریبه چیزی بگویم و مجبور بودم خودخوری کنم و حرص و غصه بخورم.
از روزی که پسرم به خاطر رفتارهای زننده مادرش دست به خودکشی زد انگار روح از بدنم جدا شد و به یک جنازه متحرک تبدیل شدم.
وقتی می دیدم در این سال ها در کنار یک زن که غیر از خوشگذرانی و جلب توجه دیگران به هیچ کس حتی فرزندانش اهمیت نمی دهد زندگی کردم از درون متلاشی می شدم برای همین تصمیم گرفتم به دادگاه بیایم و از دست همسرم شکایت کنم و بعد از آن هم او را طلاق بدهم تا بیشتر از این آبروی من پیش فامیل نرود و بقیه عمرم را با آبرو در کنار دو فرزند دیگرم سپری کنم.
انتهای پیام
افزودن دیدگاه جدید