کدخبر :289478 پرینت
12 دی 1402 - 09:17

دوئل عشقی دوستان قدیمی را به جان هم انداخت

ساعت 12:30 یکشنبه 21 آبان، نگهبان پارکی در حوالی خیابان آیت‌الله مدنی تهران با پلیس تماس گرفت و مدعی شد که شاهد درگیری خونینی بین دو پسر جوان بوده است.

متن خبر

به گزارش سیتنا، به دنبال این تماس مأموران کلانتری 106 نامجو راهی محل حادثه شده و با بدن نیمه جان پسری 25 ساله در حالی مواجه شدند که با ضربه چاقو مجروح شده بود.

پسر جوان به بیمارستان منتقل شد و نگهبان پارک در تحقیقات گفت: داخل پارک بودم که متوجه صدای درگیری شدم. دو پسر جوان را دیدم که دعوا می‌کردند فریاد زدم چه کار می‌کنید، دعوا نکنید. اما یکی از آنها فریاد زد که دخالت نکن ماجرا ناموسی است. بعد هم با چاقویی که داشت ضربه‌ای به پسر دیگر زد و فرار کرد.

در حالی که تلاش کادر درمان برای نجات پسر جوان آغاز شده بود سه ساعت بعد از درگیری خونین، کاوه تسلیم مرگ شد. گزارش این جنایت به بازپرس امیرحسین علیمردان و تیم بررسی صحنه جرم اعلام شد.

کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت با دریافت این خبر راهی صحنه جنایت شده و در بازبینی دوربین‌های اطراف محل جنایت تصویر متهم فراری را به دست آوردند. زمانی که تصویر پسر جوان به اهالی محل نشان داده شد، آنها پسر جوان را شناسایی کردند. بهنام، 24 ساله در کار خرید و فروش مشروبات الکلی بود.

تیم جنایی راهی خانه بهنام شد، اما متهم متواری شده و هیچ رد و سرنخی از خود به جا نگذاشته بود. بررسی‌ها برای یافتن ردی از متهم ادامه داشت تا اینکه کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت دریافتند وی در یکی از شهرستان‌های جنوبی کشور با هویتی دیگر زندگی مخفیانه‌ای دارد.

با به دست آمدن این سرنخ، کارآگاهان راهی جنوب کشور شده و موفق شدند او را دستگیر کنند. متهم وقتی به اداره آگاهی منتقل شد در تحقیقات به قتل رقیب عشقی‌اش اعتراف کرد.

گفت‌وگو با متهم

پسرجوان در کمتر از دوماه پس از قتل در حالی دستگیر شد که حتی یک درصد هم احتمال نمی‌داد هویت جعلی‌اش لو برود.
مقتول را می‌شناختی؟
سال‌ها باهم رفیق بودیم اما یک دختر این رفاقت را نابود کرد. در حقیقت ما دوئل کردیم اما نه با اسلحه بلکه با چاقو.
این دختر که بود که به خاطرش دوست صمیمی‌ات را کشتی؟
6 ماه قبل به یک میهمانی دعوت شدم که مقتول و دوست دخترش هم آنجا بودند. من با دیدن آن دختر عاشقش شدم و دنبال فرصتی بودم تا رابطه آنها به هم بخورد و من با المیرا دوست شوم و شاید هم ازدواج کنم.
فرصت را به دست آوردی؟
فرصت را ساختم، نقشه‌ام هم خوب پیش می‌رفت اما نمی‌دانم چرا یک دفعه ورق برگشت. به دوستم پیام می‌دادم و می‌گفتم المیرا عاشق من شده است.یا در میهمانی‌هایی که المیرا هم بود با او عکس می‌انداختم و عکس‌ها را برای مقتول ارسال می‌کردم تا ثابت کنم من و آن دختر با هم هستیم. اما یک شب او عکس‌ها را به المیرا نشان داد و دستم رو شد. دختر جوان منکر همه ماجرا شد و مقتول هم حرف‌های او را باور کرد و با من دشمن شد.
شب حادثه چه اتفاقی افتاد؟
دوستم با من قرار گذاشت. قرارمان پارکی در محله نظام‌آباد بود. به محل قرار رفتم از او خواستم که المیرا را فراموش کند اما با هم درگیر شدیم. من هم با چاقویی که به همراه داشتم ضربه‌ای به او زدم. اما قصدم قتل نبود، فقط می‌خواستم از او زهر چشم بگیرم.
کی از جنایت باخبر شدی؟
همان شب دوستانم خبر دادند و فرار کردم. یکی از اقوامم در جنوب کشور زندگی می‌کرد. تصمیم گرفتم با هویتی جعلی زندگی جدیدی شروع کنم. با کمک فامیلم خانه‌ای اجاره کردم. در این مدت هم برای گذران زندگی‌ام جوشکاری می‌کردم. اصلاً تصور نمی‌کردم با هویت جعلی که درست کرده بودم پلیس بتواند ردی از من پیدا کند.

انتهای پیام

برچسب ها

نظرات خود را با ما درمیان بگذارید

افزودن دیدگاه جدید

کپچا
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.