وسوسه شیطانی تازه داماد برای یک زن فروشنده لباس
از ورامین به خراسان رضوی آمدم ؛چرا که جایی برای سکونت نداشتم ،عاشق دختری شده بودم و به خاطر مخالفت های خانواده ام نمی توانستم با او ازدواج کنم تا این که بالاخره تصمیم خودم را گرفتم و ...
به گزارش خراسان، سارق 22 ساله ای که به دلیل ناتوانی در سپردن وثیقه قانونی به دادگاه، در زندان به سر می برد پس از آن که حکم دادگاه را متوجه شد و دریافت که سال های طولانی از عمرش را باید پشت میله های زندان سپری کند و از سوی دیگر نیز توان پرداخت دیه بسیار سنگین را هم ندارد، زانوهایش سست شد و با چهره ای وحشت زده و نگران درباره سرگذشت خود گفت: مدتی بود که عاشق دختری شده بودم و قصد داشتم با او ازدواج کنم ولی خانواده ام که در ورامین اقامت داشتند به شدت مخالف این ازدواج بودند و مرا ترغیب می کردند تا عاقلانه تصمیم بگیرم و از این ازدواج صرف نظر کنم اما من قلبم را باخته بودم و نمی توانستم آن دختر را به فراموشی بسپارم.
خلاصه به هر طریقی بود من و «سوزان» نامزد شدیم ولی جایی برای اقامت نداشتم و پدر و مادرم نیز مرا به خانه راه نمی دادند. این بود که از نامزدم خواستم به خراسان رضوی برویم چرا که خواهرم در شهر نقاب از توابع سبزوار سکونت داشت و من می توانستم مدتی را در خانه آن ها سپری کنم تا بالاخره خانواده ام به این ازدواج رضایت بدهند!
به همین دلیل اوایل خرداد سال گذشته دست نامزدم را گرفتم و به شهر نقاب آمدیم. با وجود این پولی برای تامین هزینه های زندگی نداشتم و بیکار بودم. افکار و خیالات زیادی به سرم می زد تا این که تصمیم به سرقت گرفتم. زنی را می شناختم که فروشگاه پوشاک داشت و می دانستم النگوهای طلا دارد چون النگوها را در دستانش دیده بودم به همین دلیل و در حالی که چند روز از آخرین ماه بهار سپری شده بود، سوار خودروی عبوری (تاکسی) شدم و به طرف فروشگاه آن زن به راه افتادم البته چاقویی را هم از آشپزخانه منزل خواهرم برداشته بودم و زیر پیراهنم گذاشتم تا دیده نشود.
وقتی به اطراف فروشگاه رسیدم از تصمیم خودم پشیمان شدم ولی باز وسوسه های شیطانی به سراغم آمد و در افکارم به دنبال نقشه ای بودم که خیلی راحت طلاها را سرقت می کنم و کسی هم مرا نمی شناسد! با همین افکار خودم را مقابل فروشگاه دیدم و به بهانه خرید لباس وارد شدم.
آن زن در فروشگاه تنها بود و من هم که قصد زورگیری داشتم ناگهان چاقو کشیدم و چند ضربه به آن زن زدم اما نتوانستم النگوهایش را سرقت کنم؛ چرا که در همین گیر و دار ناگهان همسر آن زن سوار بر موتورسیکلت از راه رسید و با من گلاویز شد.
من هم برای آن که از چنگ آن ها فرار کنم ضرباتی هم به شوهر او زدم. با وجود این مرا رها نکرد تا این که پلیس از راه رسید و من دستگیر شدم. آن زمان با این تصور که سرقتی انجام نداده ام در حضور قضات شعبه ششم دادگاه کیفری یک خراسان رضوی به داستان سرایی پرداختم و ادعا کردم که آن زن زمانی که در دبیرستان تحصیل می کردم به من در خیابان توهین کرد و من هم نزد دوستانم تحقیر شدم و آن ها مرا مسخره می کردند به همین دلیل کینه آن زن را به دل گرفتم تا این که وقتی با نامزدم به نقاب بازگشتم به یاد توهین های او افتادم و به طرف فروشگاهش به راه افتادم تا از او به خاطر توهین هایش انتقام بگیرم ولی وقتی فهمیدم این داستان ساختگی برای قضات دادگاه اهمیتی ندارد و آن ها می دانند که من قصه ای برای رهایی از مجازات را سرهم کرده ام به ناچار مجبور شدم تا حقیقت ماجرا را بازگو کنم اما هیچ گاه فکر نمی کردم که با چنین مجازات سنگینی روبه رو شوم؛ چرا که من چیزی ندارم و باید سال های طولانی را به خاطر یک وسوسه شیطانی پشت میله های زندان سپری کنم و ...
متهم این پرونده که هنگام زورگیری با چاقو چشم بانوی فروشنده را کور کرده است برای تحمل مجازات روانه زندان شد.
ماجرای واقعی براساس یک پرونده قضایی
انتهای پیام
افزودن دیدگاه جدید