کدخبر :231342 پرینت
05 مرداد 1398 - 23:17

دردسر عاشق شدن فریبرز 21 ساله به زن 48 ساله

من آن زن 48 ساله را دوست دارم و جز رسیدن به او به هیچ چیز دیگری فکر نمی کنم، من دیوانه وار عاشق او هستم و از آبروریزی هم نمی ترسم. اکنون نیز که پلیس مرا به جرم ایجاد مزاحمت دستگیر کرده است فقط می خواهم او را ببینم چرا که ...

متن خبر

به گزارش رکنا، جوان 21 ساله ای که موهای بلند زنانه اش را با کش بسته بود و چهره ای آرایش کرده با خالکوبی های متعدد در نقاط مختلف بدن داشت در حالی که خط لب هایش توجه هر رهگذری را به خود جلب می کرد، آرامش کلانتری را به هم ریخته بود. این جوان که حلقه های قانون به اتهام ایجاد مزاحمت بر دستانش گره خورده بود در حالی که فریاد می زد من به خاطر او دست به خودکشی زدم و از چیزی نمی ترسم درباره ماجرای جنون عاشقی اش به مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: پدر و مادرم افکار و عقاید متفاوتی داشتند به همین دلیل نمی توانستند زیر یک سقف زندگی کنند تا این که بالاخره از یکدیگر جدا شدند.

پدرم به دنبال سرنوشت خودش رفت و من و برادر کوچک ترم نزد مادرم ماندیم. از آن سال تاکنون هیچ خبری از پدرم ندارم اما مادرم در یکی از کارخانجات تولیدی کار می کند و من هم کمک خرجش هستم تا بتواند هزینه های زندگی را تامین کند؛ قبلا در شغل آرایشگری مشغول فعالیت بودم ولی درآمد زیادی نداشتم به همین دلیل حدود یک سال قبل با کمک یکی از آشنایان مادرم به یک شرکت تولیدی خدماتی معرفی شدم تا حداقل حقوق ثابتی داشته باشم.

سر کارگر آن جا زن 48 ساله ای به نام «شکوه» بود که نه تنها هیبت مدیریتی داشت بلکه از ظاهری زیبا و قلبی مهربان برخوردار بود او که با ظاهر و وضعیت آرایشی غیرمتعارف من کنار آمده و به آن توجهی نداشت دیگر کارگران را نصیحت می کرد تا مرا سرزنش و اذیت نکنند.

اعتماد زیاد و مهربانی های شکوه موجب شد تا در قلبم جای بگیرد. همسر او فوت کرده بود و به تنهایی زندگی می کرد اگرچه دختران شکوه بزرگ تر از من بودند و دامادهایش در کنار او حضور داشتند اما من نمی توانستم بیشتر از این عشق و علاقه ام را پنهان کنم به خصوص آن که هیچ گاه محبتی از سوی خانواده ام ندیدم و به تازگی نیز فهمیدم مادرم با پسر جوانی ارتباط دارد به همین دلیل روزی مقابل شکوه ایستادم و فریاد زدم «من تو را دوست دارم» ولی شکوه در حالی که می خندید، گفت: «پسرم! من هم تو را دوست دارم!» در حالی که از این جمله تمسخر آمیز او به شدت ناراحت شده بودم، جیغ کشیدم و گفتم: «من پسرت نیستم. من عاشق تو هستم!»

با وجود این او این رفتارهای مرا حمل بر هیجانات دوران جوانی می کرد و اهمیتی به آن نمی داد. او حتی روزی به مادرم گفته بود که پسرت برداشت اشتباهی دارد!

ولی مادرم پاسخ داده بود «حالا تو هم عشقش باش، چه اشکالی دارد!» خلاصه آن قدر در تماس های تلفنی و ابراز عشق های حضوری به شکوه پاسخ منفی شنیدم که روزی در وسط شرکت در مقابل چشمان حیرت زده کارگران دست به خودکشی زدم و به همه گفتم که شکوه «مقصر مرگ من است!»

آن روز شکوه که خیلی ترسیده بود مرا از مرگ نجات داد و همین حادثه باعث شد تا کارفرما او را با وجود سابقه ای بالا از کار اخراج کند. بعد از این ماجرا همواره با او تماس می گرفتم و برایش ایجاد مزاحمت می کردم.

به هر کاری دست می زدم تا به او برسم به همین دلیل روزی اطلاعات گوشی تلفنش را هک کردم، روزی برایش دام گذاشتم و در خانه ای از او عکس و فیلم گرفتم تا فقط مال من باشد و به من فکر کند! آن قدر او را اذیت کردم و آبروریزی به راه انداختم که بالاخره از من شکایت کرد ولی من باز هم به شکایت او اهمیتی ندادم و به در خانه اش رفتم. از این که دو روز بود تلفنش را پاسخ نمی داد دیوانه شده بودم در حالی که شیشه های منزلش را با عربده کشی در محل سکونتش تخریب می کردم ناگهان نیروهای گشت کلانتری آبکوه رسیدند و مرا در همان حالت دستگیر کردند. اکنون نیز که دستبندهای قانون بر دستانم گره خورده است فقط می خواهم او را ببینم چرا که همه این کارها را برای آن انجام داده ام که روزی شکوه را به دست آورم و ...

این جوان 21 ساله در پاسخ به سوال کارشناس اجتماعی کلانتری که پرسید چند سال با شکوه اختلاف سنی دارید؟ سرش را پایین انداخت و دیگر سخنی نگفت.

شایان ذکر است، به دستور سرگرد محمدی (رئیس کلانتری آبکوه مشهد) پرونده این جوان که «فیروز» نام دارد در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری مورد بررسی های روان شناسی و رسیدگی های قضایی قرار گرفت.

انتهای پیام

نظرات خود را با ما درمیان بگذارید

افزودن دیدگاه جدید

کپچا
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.