دستگیری زن شوهردار در خانه مرد غریبه
من قصد نداشتم زندگی یک زن دیگر را به هم بریزم و خانواده ای را متلاشی کنم اگرچه کاملا به اشتباه خود پی بردم و هم اکنون از کارهایی که کرده ام بسیار پشیمانم اما در شرایطی قرار داشتم که ناخودآگاه تحت تاثیر احساسات و عواطف قرار گرفتم و در جست و جوی اندکی محبت به سوی مردی کشیده شدم که ...
به گزارش رکنا، زن 35 ساله ای که حلقه های نقره ای رنگ قانون Law به جای دستبندهای زینتی طلایی بر دستانش خودنمایی می کرد، با چشمانی اشکبار مقابل مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شهرک ناجای مشهد نشست و درحالی که برگ های رنگ و رو رفته خاطرات ذهنی اش را به سال ها قبل ورق می زد به ماجراهای تلخ زندگی اش پرداخت و گفت: در خانواده ای پرجمعیت به دنیا آمدم و در کنار پنج خواهر و سه برادر دیگرم رشد کردم.
با آن که پدرم وضعیت مالی مناسبی نداشت اما من با تحمل همه سختی ها و مشکلات زندگی به تحصیلاتم ادامه دادم تا این که در مقطع کاردانی از دانشگاه دانش آموخته شدم. در همین زمان بود که شبی مادرم کنارم نشست و از جوانی سخن گفت که مرا خواستگاری کرده بود.
من هیچ شناختی از «حشمت» نداشتم و حتی او را ندیده بودم با این وجود باید با نظر پدرم با او ازدواج می کردم چرا که تعداد زیاد خواهرانم و ازدواج آن ها یکی از مشکلات اساسی زندگی ما بود و من برای آن که کمکی به خانواده کرده باشم باید به این خواستگاری پاسخ مثبت می دادم. آن شب مادرم را به آغوش کشیدم و موافقت خود را اعلام کردم.
طولی نکشید که طبق آداب و رسوم محلی مراسم خواستگاری و عقدکنان برگزار شد و چند ماه بعد من و حشمت زندگی زیر یک سقف را آغاز کردیم. اما روزی که زرورق (آلات و ادوات استعمال هروئین) را دست همسرم دیدم دیگر همه آرزوهایم به خاکستر یأس تبدیل شد. آن روز فهمیدم که دیگر زندگی ام در مسیر نابودی قرار دارد و تلاش هایم برای ثابت نگه داشتن بنای این زندگی بی فایده خواهد بود چرا که هم در جامعه دیده بودم و هم در رسانه ها و کتاب ها خوانده بودم که 90 درصد معتادان از این منجلاب بیرون نمی آیند.
با این وجود با واقعیت هایی روبه رو شده بودم که در برابر آن احساس عجز می کردم. خلاصه خودروی مدل پایینی را با فروش طلاها و قسط و قرض تهیه کردم و در یک تاکسی تلفنی مشغول کار شدم. چندین بار همسرم را در مراکز ترک اعتیاد بستری کردم شاید بتوانم او را از گرداب مواد افیونی بیرون آورم ولی همه تلاش هایم بی فایده بود.
حشمت هیچ تعهدی به من نداشت و بیکار بود. او در واقع با هروئین ازدواج کرده بود و به این ماده افیونی عشق می ورزید. من هم دیگر هیچ حس عاطفی به همسرم نداشتم و تنها برای گذران زندگی مسافران را داخل شهر جابه جا می کردم تا این که روزی یکی از مسافرانم از وضعیت کار و زندگی ام پرسید. من هم که تشنه درددل با دیگران بودم ماجرای زندگی ام را برای آن مرد غریبه بازگو کردم. او هم شغل جدیدی را به من معرفی کرد و این گونه ارتباط ما با یکدیگر برقرار شد. مدتی بعد به دعوت آن مرد به خانه ای رفتم که در آن جا درباره شغل آینده ام با یکدیگر مشورت کنیم. ولی ناگهان پلیس وارد خانه شد و ما را که در آن جا و تنها بودیم دستگیر کرد. تازه فهمیدم همسر آن مرد غریبه بعد از مشکوک شدن به شوهرش، با پلیس تماس گرفته است ولی من قصد بر هم زدن زندگی او را نداشتم چرا که ...
انتهای پیام
افزودن دیدگاه جدید