چرا به اغما رفتن پدر علم ارتباطات پنهان ماند؟!
این که گاهی «کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد»، مثل تلخی است که وقتی برای شرایطی بیان می شود، معمولا با نوعی تاسف همراه است و از نوعی نقصان در پیدایش یک واقعیت غیر قابل تایید و تحسین حکایت می کند. حال این واقعیت تلخ و بعضا سرزنش برانگیز، گاهی تنها گستره یک فرد یا یک خانواده را در بر می گیرد، گاهی هم چنان عمومیت می یابد که دربرگیری آن، طیف وسیعی از جامعه را شامل می شود.
گاهی وقتها حوزه فراگیری این ضرب المثل یک گام جلوترمی رود و بسیار تاسف برانگیزتر می شود. مثلا فرض کنید که یک ورزشکار یا پلیس یا پزشک، به اعتیاد دچار شود. این دیگر از یک سهل انگاری ناشی نمی شود و از نوعی بیماری در جامعه حکایت می کند که به یک وضعیت فاسد شده منجر شده است.
قطعا این نوشتار در پی آن نیست که به بررسی جامعه شناسانه این مفهوم پرداخته یا نوعی تحلیل مبتنی بر مبانی آکادمیک ارایه دهد. بلکه این مقدمه از چنین پرسشی نشات گرفته که وقتی یک فرد، عمری برای گسترش علم ارتباطات و توسعه حرفه ای اطلاع رسانی در کشور تلاش کرده و آن گاه که خودش موضوع یک رویداد دارای ارزش خبری می شود ولی آن خبر منتشر نمی شود، از کدام یک از این حالت ها نشات گرفته و علت را از چه منظری باید جست و جو کرد؟
دکتر کاظم معتمدنژاد، شخصیتی برجسته و البته شناخته شده در حوزه علوم ارتباطات کشور محسوب می شود. او از زمره نخستین گروه های دانشجویانی است که با سفر به غرب و تحصیل در این رشته، پای مباحث این علم را که در دنیا هم جزو علوم جدید محسوب می شود، به کشور باز کردند. او البته جزو گروهی از دانش آموختگان قدیمی این رشته بوده که نه تنها به کشور خود بازگشته، بلکه به شکل فعالی، در این زمینه به دانش افزایی جامعه علاقفه مندان پرداخته، خیلی از اولین های این رشته – ازجمله نخستین دانشکده علوم ارتباطات – را در کشورمان بنیان می نهد. او همچنین با دو سیاست و روش حرفه ای خود، در این زمینه جزو نام های خوش و البته مؤثر قرار گرفت؛ یکی حسن خلق او و دلسوزی برای تربیت شاگردانی که بتوانند این راه را ادامه دهند، دیگر، استمرار توام با تناوب و تکرار، در انتقال مفاهیم یا دستاوردهای این حوزه به داخل کشور. از همین روست که اولا دکتر معتمدنژاد به عنوان یک استاد، در نسل های مختلف دانش آموختگان این رشته، عاشقان سینه چاک و ارادتمندان بسیاری دارد، دیگر این که با مراجعه به آثار و نوشته ها و سخنرانی های او، یک خط واحد را می توان یافت که معمولا تلاش در تثبیت موضوع از طریق تکرار بیان، در آن ها مشهود است.
البته یک وجه دیگر فعالیت امثال دکتر معتمدنژاد در این چند دهه، دوری مباحث آن ها از اتصال به نمونه های عینی و تجربه شده تحریریه ها و دیگری، فقدان تلاش در زمینه ی نظریه سازی های بومی است که بحثی مفصل است و مجالی دیگر می طلبد؛ اما نکته ای که ما را به بیان این بحث کشاند، این است که دکتر معتمدنژاد از چند ماه پیش در بستر بیماری گرفتار آمده، رفته رفته حالش بدتر شده و عملا در وضعیت کُما و زندگی با کمک دستگاه های پزشکی قرار گرفته اما چرا استادی که یک لشگر شاگرد مدرس علوم ارتباطات و روزنامه نگار – مستقیم و باواسطه – دارد، خود تبدیل به سوژه یک خبر نمی شود؟ البته چندی پیش یک مورد حادتر هم در این زمینه داشتیم، آن هم وقتی بود که دکتر مجید تهرانیان، یکی از معدود چهره های شناخته شده ایرانی حوزه علوم ارتباطات در سطح بین الملل و شاید بتوان گفت تنها ایرانی دارای نظریه به رسمیت شناخته و مورد توجه واقع شده در این حوزه، در خارج از کشور از دنیا رفت و خبر درگذشتش حتی تا هفته ها بعد نیز در کشورمان به یک خبر کوتاه هم تبدیل نشد. اما قطعا حالتی که برای معتمدنژاد پیش آمده، کاملا متفاوت بوده و علتی دیگر دارد. گویا خواست و تمایل خانواده استاد و درواقع دکتر رؤیا معتمدنژاد که خود از مدرسان این حوزه است، در پنهان ماندن موضوع نقش داشته است؛ اما چرا؟
تا هفته قبل که خبر به حالت کُما رفتن استاد هنوز یک خبر درگوشی بود و دکتر محسنیان راد آن را در یک مراسم رسمی و پشت تریبون لو نداده بود و تا روزی که خانم دکتر معتمدنژاد در یک مراسم رسمی مربوط به پدرش – یعنی رونمایی از سردیس او در فرهنگسرای رسانه – حضور نیافته بود، بیشتر برداشت ها در این زمینه بود که چون وضعیت روحی ایشان مخصوصا با توجه به بیماری و بستری شدن همزمان همسر دکتر معتمدنژاد خوب نبوده، تشخیصشان بر این شده که خانواده، با ملاقات های متعدد و پی در پی خیل علاقه مندان و غیره، به سختی مبتلا نشوند؛ اما حالا دیگر این واقعیت به زبان آمده که چون خانواده مطمئن هستند در این وضعیت، به ویژه در ایام اوج گرفتن فعالیت های ظاهری، سیاستمداران و نامزدهای احراز پست ریاست جمهوری به شکلی تبلیغاتی و ظاهرسازانه، بر سر بالین استاد خواهند شتافت، خانواده مصمم است که از هرگونه سوء استفاده و بهره برداری تبلیغاتی از نام و اعتبار او، جلوگیری کنند. از این منظر، حتی یک بار به تغییر بیمارستان محل بستری بودن او اقدام کرده، وقتی هم که با نظر پزشکان، بیمار با تجهیزات بیمارستانی به منزل منتقل شده، او را به خانه خودش انتقال نداده اند.
این ها علاوه بر تأسفی که برای وضعیت جامعه سیاست زده ی موجود به همراه می آورد، مؤید این پرسش اساسی است که اگر دکتر معتمدنژاد، آن قدر مهم است که همین حالا هم سیاستمداران در پی حاضر شدن بر بالین او تلاش می کنند تا از رقیب خود سبقت بگیرند، ردپای دستاوردهای علمی این استاد مسلم و پیش کسوت در سیاست ها و عملکردهای آقایان کجاست؟ به عنوان نمونه، سند جامعه روزنامه نگاری کشور که استاد در سال های اخیر زندگی خود بسیار برای آن تلاش و زمان صرف کرد، کجاست و چرا در محاق فراموشی گرفتار آمده است؟!
علیرضا بهرامی - الف
افزودن دیدگاه جدید