کدخبر :202560 پرینت
27 مرداد 1396 - 20:13

گفت‌وگوی خواندنی با اکبر گلپا؛ منتظر مرگ هستم!

«من در مدرسه نظام و دانشکده افسری درس خواندم و بعدها هم مهندس نقشه‌برداری شدم اما همه اینها را رها کردم و به سراغ موسیقی رفتم. در موسیقی هم هر آن چه یک جوان انتظارش را دارد، به دست آوردم. از این طریق به خانه، باغ، زندگی، همسر و فرزندان خوب رسیدم. بچه‌های خوبی دارم و از این بابت خیلی خوشحالم. یکی از بچه‌های من نابغه است. من در این دنیا به صفا و صمیمیت رسیدم و همه چیز را به دست آوردم. الان به هیچ چیزی احتیاج ندارم و منتظر مرگ هستم.»

متن خبر

روزنامه شهروند نوشت: «یکی از روزهای بهمن‌ماه ‌سال ١٣١٢ بود که صدای گریه نوزاد پسری در تکیه زرگرهای تهران پیچید. وقتی مادر و پدرش به صدای گریه فرزندشان گوش می‌دادند، شاید تصور نمی‌کردند روزی صدای او قلب میلیون‌ها ایرانی را به تسخیر درآورد. گلپایگانی خیلی زود به ‌عنوان قاری قرآن در کلاسش برگزیده شد. یک‌ سال بعد خراز و تعزیه‌خوان محل، به استعداد درخشان اکبر پی بردند و اصول اولیه موسیقی را به او آموختند. گلپا تحصیلاتش را ادامه می‌داد اما از موسیقی جدا نبود تا این‌ که در پانزده سالگی با حسین خواجه‌امیری (ایرج) در مدرسه نظام همکلاس شد تا سرنوشت دو چهره فراموش‌نشدنی موسیقی ایرانی به یکدیگر گره بخورد.
اکبر گلپایگانی پله‌های شهرت و محبوبیت را چند تا یکی بالا رفت و به یکی از ستاره‌های درخشان موسیقی ایران تبدیل شد. او راه خود را می‌رفت و به مسیرش اعتقاد راسخ داشت و البته توانست در این راه، جای خود را در میان قلب مردم سرزمینش باز کند. دیگر کسی از تحریرهای موسیقی سنتی ایران صحبت نمی‌کرد بلکه حرف از «چه چه»های گلپا بود. آثارش، هم رنگ‌وبوی موسیقی اصیل ایرانی و هم رگه‌هایی از موسیقی پاپ را داشتند که هم توجه نسل گذشته و هم جوانان را جلب می‌کرد. هر چند برخی از منتقدان، سبک گلپا را کوچه‌بازاری می‌دانستند اما اساتید موسیقی ایرانی به این موضوع واقف بودند که نمی‌توان ایرادی از حنجره طلایی‌اش گرفت. البته نمی‌شد ایرادی هم پیدا کرد. گلپا نزدیک به ١٠‌سال نزد نورعلی خان برومند تلمذ کرده بود؛ مردی که هر کسی را به شاگردی نمی‌پذیرفت اما بسیاری بودند که ادعای شاگردی‌اش را داشتند. البته گلپا قاطعانه معتقد است نورعلی خان برومند شاگرد دیگری نداشت و اساتیدی که امروز از حضور در مکتب نورعلی خان صحبت می‌کنند، گزافه می‌گویند.
گلپایگانی علاقه‌ای به تحریرهای طولانی نداشت و می‌خواست لذت را از نخستین ثانیه تا آخرین نت قطعه به مخاطب منتقل کند. استعداد و نبوغش به‌ حدی بود که در نخستین اجرا، اشک مرد سخت‌گیر رادیو را هم جاری کرد. وقتی گلپا به استودیوی رادیو رفت تا آواز بخواند، داوود پیرنیا، بنیانگذار برنامه «گل‌ها» تحت‌تاثیر صدای دلنشین او قرار گرفت. از آن روز گلپا به مرد شماره یک رادیو تبدیل شد. مردم روی صندلی‌های گهواره‌ای لم‌ می‌دادند و لحظه‌شماری می‌کردند تا ببینند بالاخره چه زمانی صدای او از رادیو پخش می‌شود. گلپا را می‌توان به معنای واقعی کلمه، «آوازه‌خوان»های موسیقی ایران دانست. اویی که در روز تحویل ‌سال نوی ١٣٣٨ بدون ساز، شعری از حافظ را آواز کرد تا مخاطبانش انگشت حیرت بر دهان بمانند.
دیگر چه در داخل ایران و چه در آن سوی مرزها برایش سرودست می‌شکستند اما تغییر و تحولات سیاسی به یک باره او را به خاطره‌ای در ذهن دوستدارانش تبدیل کرد که البته هیچ‌گاه محو نشد. در روزهایی که بسیاری از خوانندگان، آهنگسازان و شاعران نامدار ایران راهی آن سوی مرزها می‌شدند، گلپا در ایران ماند و خاموشی را به غربت ترجیح داد. نزدیک به چهار دهه بی‌صدایی را تحمل کرد ولی قدم ‌زدن در کوچه‌پس‌کوچه‌های تهران را به زرق و برق جهان غرب نفروخت. به چشم می‌دید که همدوره‌ای‌هایش یک‌به‌یک می‌روند و به او هم توصیه می‌کنند که بیاید تا بتواند آواز بخواند اما او ماند. خودش می‌گوید: «به جهانی ندهم ذره خاک وطنم.» می‌دانست که نمی‌تواند بخواند اما بی‌آن‌که لب به اعتراض باز کند، به سراغ نوشتن رفت تا یادگارهای مکتوبی هم برای آیندگان بگذارد. جدیدترین اثر او هم‌ سال گذشته منتشر شد که مورد استقبال هم قرار گرفت. صحبت‌های بزرگان موسیقی مانند محمدرضا شجریان، محمدرضا لطفی و شاهین فرهت در این کتاب گردآوری شده و توسط وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به چاپ رسیده است.
شاید کمتر کسی بداند گلپایگانی نزدیک به ۵٠ جلد کتاب به رشته تالیف درآورده و بسیاری از این کتاب‌ها در خارج از کشور به چاپ رسیده‌اند. شاید کمتر کسی بداند گلپایگانی پنج مدرک دکترای افتخاری از کشورهایی نظیر آمریکا، مجارستان و... دریافت کرده است. شاید کمتر کسی بداند تجربه ایفای نقش در نمایش را دارد و حتی به صورت حرفه‌ای فوتبال بازی کرده است. مرد مغرور موسیقی ایران هیچ‌گاه نخواست که جنبه‌های دیگر زندگی‌اش را فریاد بزند.

وقتی پای صحبتش می‌نشینید، خودش هم تمایل زیادی ندارد که بگوید چون نگران مسائل دیگری است. نگران سرنوشت موسیقی در زادگاهش، نگران کسانی که به تعبیر او چونان بختک بر سر موسیقی افتاده‌اند و راه درست را به جوانان نشان نمی‌دهند. حتی در ٨۴سالگی برای جوانان سرزمینش نگران است. گلپا به شهادت دوستان و همنسلانش همیشه زبانی سرخ داشته و بی‌پروا سخن گفته است. البته دیگرانی هستند که اعتقاد دارند او هیچ‌گاه در مورد مسائل مهمی مانند اتفاقات سیاسی ایران صحبت نکرده است. این‌جاست که گلپا از تنفری که نسبت به سیاست دارد، می‌گوید و نت سکوت را بهترین واکنش قلمداد می‌کند. در ٨۴سالگی هنوز سر حال و سر پاست؛ چرا که به گفته خودش سالم زندگی کرده و همیشه مراقب خودش بوده است. شهرت و محبوبیت او را اسیر لذت‌های زودگذر نکرد. او دو فرزند دارد که پزشک هستند و در خارج از کشور زندگی می‌کنند. خوشحال است، خوشحال است و به فرزندانش افتخار می‌کند. معتقد است دیگر چیزی نمانده که بخواهد در زندگی به آن برسد. قله‌های افتخار را در موسیقی فتح کرده و آرزوهای جوانان امروز موسیقی برایش خاطره‌ای کمرنگ و دور محسوب می‌شوند اما از صمیم قلب آرزو می‌کند شرایطی فراهم شود تا جوانان علاقه‌مند به موسیقی بتوانند در مسیر صحیح گام بردارند و به جای تقلید از گذشتگان، خود به بزرگانی خلاق در موسیقی تبدیل شوند.
پیرمردها دور هم نشسته بودند از خاطرات قدیم می‌گفتند. از خیابان‌هایی که وقتی باران می‌بارید، بوی کاهگل، مثل عطر گل یاس، تمام خیابان را پر می‌کرد. از اورسی‌هایی که رنگ‌هایش به اتاق‌ها جان می‌داد و از رادیو‌های ترانزیستوری غول‌پیکر که مثل یک میز یا کمد گوشه اتاق را می‌گرفتند و از موسیقی! از موسیقی‌هایی که یک دنیا خاطره برایشان رقم زده که تا حال پس از ۶ یا ٧دهه، هنوز هم در ذهنشان مانده است. توی این جمع با این پیشینه و این سبقه، «صم‌بکم» نشسته بودیم و داشتیم گوش می‌کردیم، کار دیگری نمی‌شد کرد! یکی‌شان می‌گفت: دهه٣٠ بود به گمانم آن زمان‌هایی که به جایی چی‌چی استارو و چی‌چی مارکت هنوز کارها در حجره انجام می‌شد. من هم که بچه بودم و آن زمان‌ها آقاجان مرا به زور می‌برد حجره! آقاجان نشسته بود و چپقش را چاق کرده بود. دم‌دمای غروب بود. انگار توی راسته بازار همهمه‌ای به راه افتاده بود. هر کسی به دیگری می‌رسید یکی دودقیقه انگار پچ‌پچی می‌کردند و راهی می‌شدند. دوست آقاجان آمد دم حجره! آن وسط‌ها یک کلمه شنیدم «گلپا»! آقاجان را انگار برق گرفته ‌باشد! خوب حالت‌هایش یادم هست. چند ‌سال بعد که بزرگتر شده بودم ماجرای آن روز را از آقاجان پرسیدم. می‌گفت: چقدر خوب یادت مانده! می‌گفت: آن زمان همین‌طور بود. وقتی گلپا در رادیو برنامه داشت، مردم دهان به دهان به هم خبر می‌دادند که فی‌المثل امشب گلپا در رادیو برنامه دارد! خبر برنامه‌هایش مثل بمب بود. می‌ترکید و کل بازار صدایش را می‌شنیدند. حالا از آن زمان، زمان زیادی می‌گذرد. زمان زیادی از آغاز به کار «اکبر گلپا» در موسیقی ایران. گلپایی که برخی می‌گویند ساختارهای موسیقی ایرانی و قالب‌بندی‌اش را شکسته است. خودش بارها گفته است که «ترانه‌ها و تصنیف‌هایش با شعر شروع می‌شوند، چون اهل «دل ‌ای دل ای» نبوده و نیست. این روزها اکبر گلپا از هر زمان دیگری بیشتر آماده رفتن است. دیگر ریسمانی نیست که بخواهد او را به دنیای فانی متصل نگه دارد. چشمان گلپا همانند صدایش گیرا هستند و به روح و جان آدم نفوذ می‌کنند. شخصیت کاریزماتیکی دارد؛ به ‌طوری که وقتی می‌خواهید روبه‌رویش بنشینید، باید تمام هوش و حواس خود را جمع کنید. با رویی گشاده پذیرای ما بود اما وقتی از حال و روز موسیقی صحبت می‌کرد، گویی آتشفشانی در درونش شروع به فوران می‌کرد. سعی داشت تمام حس و حالش را به واژه تبدیل کند و بر زبان بیاورد. به سراغ او رفتیم تا برایمان از موسیقی بگوید. ماحصل گفت‌وگوی مفصل ما با او را در ادامه می‌خوانید:

اکبر گلپا بدون ‌شک یکی از بزرگان موسیقی ایران است. برخی از هم‌نسلان شما از یک دوره تاریخی به بعد دیگر نتوانستند آن ‌طور که باید و شاید در فضای حرفه‌ای موسیقی فعالیت کنند. در ابتدا برای ما بگویید که به نظر شما چه اتفاقی باعث دوری آنها از موسیقی شد؟

عده‌ای نگذاشتند این آدم‌ها کار کنند. آدم‌هایی چون نورعلی‌خان برومند، اسدالله ملک، حبیب‌الله بدیعی، پرویز یاحقی، مرتضی محجوبی، حسین تهرانی، فرامرز پایور و رضا ورزنده در موسیقی ایرانی ستاره بودند اما مانع کارشان شدند و در عوض فضا را برای یک‌سری از توده‌ای‌ها باز کردند که هم در جشن شیراز حاضر شدند و هم بعدها برای امام خمینی شعر و موسیقی ساختند. این دو موضوع مگر کنار هم می‌گنجد؟ باید یکی از آنها را انتخاب می‌کردند. فروغی بسطامی می‌گوید: «من نمی‌گویم سمندر باش یا پروانه باش/ گر به فکر سوختن افتاده‌ای مردانه باش». هنوز هم باورم نمی‌شود که چطور می‌شود هر دوی این کارها را با هم انجام داد. هیچ اجباری هم در کار نبود که بگویند مجبور بوده‌اند هم آن‌طرفی باشند و هم این‌طرفی. حسین کسائی و جلیل شهناز هم نوازندگان برجسته‌ای بودند اما چرا آنها وارد این جریانات نشدند؟ یکی از شاعران معروف تاریخ ادبیات ایران یکی از همان توده‌ای‌ها بود که کارش را بعد از انقلاب هم ادامه داد. معروف‌ترین شعر او به نامی اشاره دارد که اصلا حقیقی نیست. معشوقه این شاعر، خانمی بود که الان در لندن زندگی می‌کند. اصلا شخصیت ذکر شده در شعر او که یکی از قطعات معروف موسیقی ایران محسوب می‌شود، وجود خارجی ندارد. آقای محمدرضا لطفی در کلاس‌های آقای نورعلی برومند دو‌سال هم‌شاگردی من بود. خوب هم ساز می‌زد و کارش بد نبود اما چه ایشان و چه آقای حسین علیزاده، چه چیزی ساختند که به درد موسیقی ملی کشور بخورد؟ باور کنید هیچ!
  در گذشته چه اتفاقی می‌افتاد که چهره‌های سرشناسی در حوزه موسیقی ایرانی در مقام استاد فعالیت می‌کردند اما درحال حاضر نمونه آنها کمتر پیدا می‌شود؟
موسیقی ایران یک زمان آدم‌ سرشناسی مثل زنده‌یاد یحیی تارساز را داشت که تارش را به قیمت ٣٠٠‌میلیون تومان می‌خریدند. تار یحیی بسیار معروف است. یحیی تارساز آدم تحصیلکرده‌ای هم نبود و تا کلاس ششم ابتدایی سواد داشت. یحیی تارش را با پوست گردو می‌ساخت. او آکوستیک و ‌هارمونی نخوانده بود اما تارش هنوز هم در آمریکا خریدار دارد. الان هم آقای ارژنگ ناجی، تار می‌سازد و اتفاقا همیشه هم با سه‌تار سر کلاس‌هایش می‌رود اما آیا واقعا تار ایشان را ۵٠٠‌هزار تومان هم خریداری می‌کنند؟ آقای ابراهیم قنبری‌مهر نمونه برجسته دیگری از آدم‌های موفق در عرصه ساخت‌ ساز است. یک زمان آقای «یهودی منوهین»، ویولن‌نواز و رهبر ارکستر برجسته آمریکایی برای برگزاری کنسرت و حضور در جشن هنر شیراز به ایران آمده بود. ایشان در مجلسی حضور یافت که من، آقای روح‌الله خالقی، اسدالله ملک و... هم در آن بودیم. آقای ملک می‌خواست در آن مجلس ساز بنوازد. ملک شروع کرد به کوک‌کردن سازش که دیدیم آقای منوهین توجه عجیبی به ساز آقای ملک دارد. «منوهین»، بعد که صدای ساز را شنید، ویولن اسدالله ملک را گرفت و گفت که این ویولن حتی از ویولن من که شناسنامه دارد و در فرانسه معروفیتی دارد هم، بهتر است. این حرف را کسی می‌زد که از او به ‌عنوان بهترین نوازنده ویولن در سده بیستم یاد می‌شد. «منوهین» بعد این را هم پرسید که این ویولن را چه کسی ساخته است؟ ما هم گفتیم که ابراهیم قنبری‌مهر سازنده این ویولن است. آقای قنبری‌مهر فقط یک سازنده بنام ویولن نیست. او تار، سه‌تار، کمانچه، سنتور و بربط هم می‌سازد و در ساخت ساز یک‌سری نوآوری‌ها ایجاد کرده است. امثال قنبری‌مهر یا یحیی تارساز، هنوز هم در ایران زیاد هستند اما نمی‌گذارند این آدم‌ها کارشان را به درستی انجام دهند. الان وزارت فرهنگ و ارشاد پولی از جوان‌های سازنده ساز می‌گیرد و بعد می‌گوید، بروید نجاری و صداسازی یاد بگیرید! این ‌طوری باعث می‌شود جوان‌هایی که به این کار علاقه‌مند هستند، انرژی‌شان را از دست بدهند و دست از کار بکشند. الان همه فقط به دنبال یک لقمه نان هستند و کسی قصد حمایت‌کردن ندارد. آنهایی که لازم است آموزش صحیح به جوان‌ها بدهند، این کار را انجام نمی‌دهند، چون می‌ترسند دکان خودشان تعطیل شود. ما منتظر هستیم که جوان‌ها وارد این عرصه بشوند، چون اگر جوان‌ها نیایند، همین‌ آش است و همین کاسه، اما وقتی انگیزه در جوان کُشته می‌شود، چه امیدی می‌توان به آینده موسیقی این
سرزمین داشت.
شما در مکتب‌های کهن موسیقی ایرانی نزد اساتیدی چون نورعلی‌خان برومند شاگردی کردید و این اساتید هم در گذشته نزد اساتید خودشان تلمذ کرده بودند. این مسیر طی شد تا آن ‌که گنجینه‌ای به نام موسیقی ایرانی به وجود آمد اما گویا امروز این گنجینه دچار تکرار شده است. به نظرتان چرا این مسأله رخ داده و در موسیقی ایرانی اتفاق تازه‌ای نمی‌افتد؟

به خاطر این است که عده‌ای می‌خواهند از هر سوراخی وارد شوند و پولی به دست بیاورند. یک عده دیگر هم چشم دیدن آدم‌های جدید را ندارند، چون حس می‌کنند دکان خودشان بسته می‌شود. به همین دلیل اجازه ورود نفس تازه به موسیقی را نمی‌دهند. بخش عمده‌ای از این مشکل به خاطر نگرشی است که در فضای آکادمیک موسیقی ایجاد شده است. عده‌ای از همان آدم‌هایی که به آنها بها داده شد و بقیه را حذف کردند، به جوان‌ها گفتند که مثل فلان خواننده و فلان نوازنده بخوانند و بنوازند. این توصیه‌هایی بود که به جوان‌ها شد و موسیقی ایران را به ‌هم ریخت. موسیقی به آدم‌های جدید احتیاج دارد اما نه کسی که بخواهد گذشتگانش را تقلید کند. این درست نیست که بخواهیم نمونه‌ای مثل قبلی‌ها را تربیت کنیم و بگوییم که مانند فلانی شوید. کارهایی که این آدم‌ها می‌کنند، ذات نوآوری و زنده‌بودن موسیقی را از بین می‌برد. از طرفی شما باید ببینید که چه کسانی دارند ردیف می‌نوازند و ردیف آموزش می‌دهند. اصلا خود این آدم‌ها چیزی از ردیف می‌دانند؟ ردیف‌نوازی و آموزش‌دادن آنها مثل بچه‌ای است که نتواند دیکته بنویسد اما بخواهد به سراغ انشا‌نویسی برود. مگر چنین چیزی می‌شود؟ شما دیکته و انشا را باید توأمان یاد بگیرید. ردیف مثل ۴ عمل اصلی ریاضی است. کسی که ۴ عمل را یاد می‌گیرد، تازه باید مسأله حل کند. آدم‌هایی که ردیف را یاد می‌گیرند، هم تازه شروع کارشان است و بعد از آن باید مکتب‌ها را گسترش بدهند اما همان‌طور که گفتم، اینها یک عده آدم ابن‌الوقت هستند که می‌خواهند از سفره‌ای که برایشان پهن شده، به نان و نوایی برسند. مهندس همایون خرم به من می‌گفت که این آدم‌ها حتی دو دو تایشان هم ۴ تا نیست. بعد این آدم‌ها می‌خواهند آیندگان موسیقی را تربیت کنند. به نظر من ادامه روند موجود موسیقی ایران را به سراشیبی سقوط هدایت می‌کند.
چگونه به کسانی که در ردیف‌نوازی متبحر نیستند، این فرصت داده می‌شود که خودشان را ردیف‌نواز حرفه‌ای و استاد معرفی کنند؟ در این بین چرا اساتید برجسته ردیف‌نوازی ساکت می‌مانند؟
من خودم در مجموعه ردیف‌آوازی «فراز و فرود» به ۶٩۵ گوشه‌ آوازی اشاره کرده و همه اینها را خوانده‌ام. مجموعه «فراز و فرود» حاصل ١١‌سال تلاش من و برادرم، حسین گلپایگانی است. این مجموعه توسط حوزه هنری منتشر شد تا چراغ راهی برای جوان‌هایی باشد که می‌خواهند در مسیر موسیقی حرکت کنند و راه خود را گم نکنند. یک زمانی در دانشگاه تهران برنامه‌ای گذاشتم و همه کسانی که در ردیف‌ مدعی بودند را به اسم به آن ‌جا دعوت کردم. همه‌شان هم با من رفیق بودند و هیچ مشکلی هم بین ما وجود نداشته و ندارد. قصدم این بود که فقط مطمئن شوند خیلی هم چیزی از ردیف نمی‌دانند. به آنها گفتم که شما اگر چیزی از ردیف می‌دانید، ٢ گوشه از این گوشه‌ها را بخوانید یا بنوازید. گفتم اگر این کار را بکنید، یک‌میلیون تومان از جیب خودم به شما می‌دهم! یک عده که ترسیدند و نیامدند و مابقی که آمدند هم نتوانستند این کار را انجام دهند. فقط می‌خواستم روشن شوند که چیزی از ردیف نمی‌دانند. شب‌پره که نمی‌تواند بحث آفتاب کند! شب‌پره از ترس آفتاب‌، روزها قایم می‌شود و شب‌ها بیرون می‌آید. این آدم‌ها مثل شب‌پره هستند. من یک قطعه در گوشه راست‌پنج‌گاه خواندم که آن را دوبله کردند و در جشن هنر شیراز گذاشتند. یک آقایی آمد همان قطعه را با ساز نواخت اما انگار که به پیکره اثر من آتش زد، چون آن آدم اصلا محیر، خجسته و گاه و بی‌گاه نمی‌دانست. آدمی باید این کار را انجام بدهد که چیزی از آن می‌داند. الان آقای برومند خیلی خوب ساز می‌زند اما ایشان کنار نشسته و عده‌ای روی کار هستند که مهارت لازم را ندارند. خوشبختانه الان جوان‌های مستعدی در موسیقی پا گرفته‌اند اما این جوان‌ها باید حمایت شوند. هنوز هم آدم‌هایی امثال یحیی تارساز، فرهنگ شریف و پرویز یاحقی وجود دارند. آنها اگر با سیاست غلط آدم‌ها مواجه نشوند، می‌توانند به درد موسیقی کشور بخورند اما اگر قرار باشد از جوانان پولی گرفته شود و کسی هم کمک‌شان نکند، به بیراهه می‌روند و نتیجه چیزی می‌شود که هم‌اکنون می‌بینیم.
  بسیاری از هم‌نسلان شما تصمیم به جلای وطن گرفتند و سعی کردند فعالیت خود را در فراسوی مرزهای ایران ادامه دهند. اکبر گلپا هیچ‌گاه به ترک وطن فکر نکرد؟

من نمی‌توانم از خاک وطنم دل بکنم. حتی فکر دوری از ایران به ذهنم خطور هم نکرده است. من یک وطن‌پرست هستم و در عمل نیز این موضوع را ثابت کرده‌ام. حتی اگر تا پایان عمر هم آواز نخوانم، خاکم را ترک نمی‌کنم. همچنین کسی که آواز من را گوش می‌دهد، مخاطبی که صدای گلپا را دوست دارد و با عشق و علاقه کارهایم را دنبال می‌کند، در این سرزمین و روی این خاک زندگی می‌کند. چگونه می‌توانم رهایش کنم و از او دور شوم تا صدایم را از هزاران کیلومتر آن‌سوتر به گوشش برسانم؟ من در این مدت سعی کرده‌ام به قوانین احترام بگذارم. حتی اگر خوشایندم نبوده و باعث شده در کارم وقفه ایجاد شود، اعتراضی نکرده‌ام و نمی‌کنم؛ چرا که معتقدم در نهایت مردم هستند که انتخاب می‌کنند. اگر مردم بخواهند، تا زمانی که جهان باقی است هنرمند با وجود خاموشی از خاطره‌ها پاک نخواهد شد. از سوی دیگر اگر خواننده‌ای تمام امکانات در اختیارش باشد و مورد حمایت هم قرار بگیرد ولی نتواند جای خود را در قلب مردم باز کند، به هیچ طریقی ماندگار نمی‌شود. به همین دلیل همیشه تأکید کرده‌ام که هنر از سیاست جداست. به هیچ طریقی نمی‌توان هنرمند محبوبی را از قلب و ذهن مردم محو کرد.
  دقیقا شما جزو هنرمندانی هستید که هیچ‌گاه در بزنگاه‌های سیاسی ورود نکرده‌اید اما امروزه به ‌کرات می‌بینیم هنرمندان، موضع‌گیری سیاسی می‌کنند. این عده معتقدند هنرمند باید موضع سیاسی خود را اعلام کند. شما دراین‌باره چه فکر می‌کنید؟
به ‌زعم همه هفت نت در موسیقی وجود دارد اما من معتقدم نت هشتمی نیز هست که «سکوت» نام دارد. من نه به سیاست علاقه‌مندم و نه از آن سررشته‌ای دارم. همان‌طور که من به‌ عنوان یک خواننده آواز ایرانی، ورود غیرمتخصصان به موسیقی را برنمی‌تابم، طبیعتا نمی‌توانم در مورد حوزه‌ای اظهار نظر کنم که در موردش مطالعه نکرده‌ام. از سوی دیگر، من واقعا از سیاست تنفر دارم. ترجیح می‌دهم نت سکوت را انتخاب کنم و بیرون از گود بنشینم و ببینم که دست سرنوشت ما را به کجا می‌برد. من نزدیک به چهار دهه است که در رادیو برنامه‌ای اجرا نکرده‌ام. شاید هر خواننده دیگری در این شرایط مصاحبه‌های تند و تیزی انجام می‌داد و با انتقاد از شرایط موجود سعی می‌کرد فضا را به نفع خود تغییر دهد اما من همان زمان هم به دوستان گفتم بهتر است مدتی آواز نخوانم تا جو کمی تلطیف شود.
چندی پیش آقای محمدجلیل عندلیبی در بخشی از یک گفت‌وگوی رسانه‌ای درباره شما حرف‌های تازه‌ای زد که خیلی بی‌پرده و صریح بود. نظرتان درخصوص این صحبت‌ها چیست؟ این آهنگساز شناخته شده با انتقاد از تک‌صدایی که در حوزه آواز سال‌هاست بر دیگر داشته‌های این هنر سایه افکنده اعلام کرد اگر شرایط به نحوی بود که شما و استاد ایرج می‌توانستید بعد از انقلاب کار کنید احتمال ایجاد این مشکلات و مطرح شدن تعداد معدودی از افراد فراهم نمی‌شد.

آقای عندلیبی حقایق را گفت. خیلی خوشم آمد که ایشان بسیار باز صحبت کرد و از چیزی نترسید. آقای عندلیبی گفته بود که وقتی آقای شجریان به تهران آمد، گلپا او را برد و جا و مکان داد. آن وقت این خواننده به همراه یک شاعر برجسته در مورد گلپا آن حرف‌ها را زد. خوشبختانه ابرها کنار رفت و خورشید حقیقت تابیدن گرفت. من به همراه آقای عندلیبی در یک قطعه جدید هم همکاری کردیم که آن آهنگ ساخته شد اما به خاطر این ‌که ایشان درگیر یک‌سری مشکلات شد، نیمه‌کاره ماند. اخیرا ایشان به من تلفن زد و یک‌سری صحبت‌ها در مورد آن اثر شد که ببینیم نتیجه‌اش به چه می‌انجامد. آقای عندلیبی کارش را برای موسیقی این مملکت انجام داده و کارنامه‌اش گواه همه چیز است. ایشان که نرفته بگوید من دکتر هستم. مگر بتهوون گفت من دکترم؟ ایشان کاری را که باید می‌کرد، انجام داد. موسیقی ایران مردان بزرگی داشته‌ است. آقایان مرتضی خان محجوبی، فرهنگ شریف، جلیل شهناز و خیلی‌های دیگر برای این موسیقی زحمت کشیده‌اند. البته آقای شریف این اواخر یک‌ سری اشتباهات داشت که نباید آن کارها را انجام می‌داد. خانمش چند وقت پیش می‌گفت که فرهنگ شریف حتی یک قِران هم از من نگرفت. واقعا احتیاج هم نداشت که بخواهد کارش را بفروشد و پول مریض‌خانه بدهد. این اواخر یک عده به فرهنگ شریف نزدیک شدند و خرابش کردند. به همین خاطر الان آن کسانی که در وزارت ارشاد درجه و مقامی دارند، از این بابت خوشحال هستند. من چند هفته پیش در خانه خودم مراسمی برای سالگرد آقای شریف گرفتم که بسیاری از خوانندگان و نوازندگان برجسته و جوان در این مراسم حضور پیدا کردند. خیلی برایم لذت‌بخش بود که این مراسم را در خانه خودم برگزار کردم. از این قبیل مراسم‌ها به صورت رسمی هم برگزار می‌شود، اما تمایلی به حضور در آنها ندارم چون در آن محافل، آدم‌هایی را می‌بینم که اگر نبینم‌شان بهتر است. من اهل تظاهر نیستم که رو در رو با کسی بگو و بخند کنم اما پشت سرش، بد بگویم و از او متنفر باشم. وقتی از کسی خوشم نمی‌آید، ترجیح می‌دهم او را نبینم. به همین دلیل در مجالسی که این دست آدم‌ها حضور دارند، شرکت نمی‌کنم.
بگذریم، دوباره به آواز ایرانی برگردیم. حال و هوای آواز ایرانی را چطور ارزیابی می‌کنید و چه آینده‌ای برای آن متصور هستید؟
متأسفانه درحال حاضر آواز ایرانی دوباره مُرده و باید آن را زنده کرد. جوان‌ها باید این کار را انجام بدهند که جلوی آنها گرفته می‌شود و یک عده جوانان را به بهانه صداسازی و یاد گرفتن نجاری به این طرف و آن طرف می‌فرستند و درنهایت به جوان برمی‌خورد و انگیزه‌اش گرفته می‌شود. پول‌های درشتی از جوان‌ها می‌گیرند و به آنها وعده‌های الکی می‌دهند اما هیچ خبری نمی‌شود. یک نفر به من می‌گفت که خودروام را فروختم و پولش را به اینها دادم! آن‌ وقت یک عده می‌گویند که از شاگردهای‌شان پول هم نمی‌گیرند. اینها دروغ می‌گویند. نه‌تنها پول می‌گیرند، بلکه جوانان را دست به سر هم می‌کنند و می‌گویند بروید صداسازی و نجاری یاد بگیرید. در نهایت هم می‌گویند شبیه فلانی بخوانید. نمی‌گذارند جوان‌ها هر چه دل‌شان می‌خواهد بخوانند. ۴، ۵ نفر هستند که مثل اختاپوس روی موسیقی این مملکت افتاده‌اند! چندی پیش بچه‌های دانشگاه برای من یک بنیادی تحت عنوان «بنیاد گلپا» درست کردند و ما فرصتی را ایجاد کردیم که در آن به جوان‌ها برسند و نسل نو بتواند چیزی در این بنیاد یاد بگیرد. کسی نباید مانع پیشرفت جوانان علاقه‌مند به موسیقی ایرانی بشود. موسیقی ایرانی جایگاه ویژه خودش را دارد. یک زمانی رئیس سازمان یونسکو به ایران آمد و در یک مجلس گفت که موسیقی ایرانی در برابر موسیقی‌های بزرگ مثل یک قطره می‌ماند. بعد ما گفتیم که موسیقی ایرانی مثل قطره اشک است که آدم را می‌سوزاند. هیچ موسیقی دیگری نمی‌تواند چنین کاری را مثل موسیقی ایرانی انجام بدهد. این موسیقی نیازمند نگاه دلسوزانه است که متاسفانه عده‌ای این نگاه را ندارند. به همین خاطر موسیقی ایرانی مُرده و لازم است که دوباره احیا شود. البته من به تنهایی نمی‌توانم احیای موسیقی را انجام دهم یا مسیر را برای جوانان هموار کنم. تنها کاری که از دستم برمی‌آید راهنمایی و آموزش است. تاریخ گواهی می‌دهد که درِ خانه‌ام همیشه به روی جوانان و علاقه‌مندان به موسیقی باز بوده و هیچ‌گاه مثل برخی‌ سعی نکرده‌ام دانشم را در صندوقچه نگه دارم و از دیگران پنهان کنم؛ چرا که موسیقی باید به نسل‌های دیگر به درستی انتقال پیدا کند.
آواز ایرانی در دهه‌های اخیر روندی صعودی طی کرده یا عقبگرد داشته است؟

اول باید تکلیف آواز را مشخص کنیم و تفکیکی میان اجزای موسیقی ایرانی قایل شویم تا اشتباهی پیش نیاید. باید تاریخ موسیقی ایران را ورق بزنید تا متوجه شوید کدام خواننده با آواز معروف شده است. من زمانی به آوازخوانی پرداختم که خیلی‌ها معتقد بودند دیگر کسی علاقه ندارد به آواز گوش دهد اما وقتی که به برنامه «گل‌ها» در رادیو رفتم و در استودیو آواز خواندم، مشیر همایون شهردار و داوود پیرنیا را دیدم که هنگام گوش دادن به آوازم اشک می‌ریزند. ضمنا من کار ساده‌تر را انجام نمی‌دادم و نمی‌آمدم در ابتدای قطعات، چند دقیقه مقدمه بگذارم و بعد تحریر بزنم. تمام آوازهای من با شعر آغاز می‌شود. این کار بسیار سخت است و هر خواننده‌ای نمی‌تواند ادعا کند چنین کاری را انجام داده است. در واقع از «دل‌ ای دل ای» کردن در ابتدای قطعاتم پرهیز می‌کردم چون معتقد بودم باید آواز را به شکلی دیگر به مردم ارایه داد.
البته من از آن دست خوانندگانی نیستم که بگویم چون در آن زمان مردم سبک من را دوست داشته‌اند پس باید تا ابد این‌طور بخوانم. باید بپذیریم دوره و زمانه عوض شده و طبیعتا سلیقه مردم هم تغییر کرده است. آن روزها مردم سبک آوازی من را می‌پسندیدند و به گواه دوستان، زمانی که صدایم را از رادیو پخش می‌کردند، خیابان‌ها خلوت می‌شد اما شاید نسل امروز دیگر علاقه‌ای نداشته باشد به این سبک گوش دهد. موسیقی مانند هر پدیده دیگری مدام در حال تغییر است و ما هم ناگزیریم که با جریان هماهنگ شویم. البته این کار باید با دانش و به صورت اصولی انجام شود. حرف من این است که عده‌ای بدون داشتن علم کافی یا در نظر گرفتن جمیع شرایط دست به تغییر ذائقه مخاطب موسیقی ایرانی می‌زنند.
در آخرین گفت‌وگویی که با هم داشتیم، از تولید ٢، ٣ قطعه جدید خبر دادید. سرنوشت آن قطعات چه شد و درحال حاضر مشغول چه فعالیت‌هایی هستید؟
الان ٢، ٣ اثر خوب دست من است اما تا زمانی که ارکستر و نوازنده‌های خوب پیدا نکنم، آن آثار را تولید و منتشر نخواهم کرد. ارکستر خیلی اهمیت دارد. همان‌طور که کارلوس کی‌روش توانست فوتبال از دست رفته ایران را خیلی راحت به جام‌ جهانی برساند، در موسیقی هم آدم‌هایی مثل آقای فریدون شهبازیان باید پیدا شوند که بتوانند یک عده نوازنده خوب را هدایت کنند. البته نوازنده‌ها نباید نوازنده‌های «بزن در رویی» باشند. آقای شهبازیان گوش بسیار خوبی دارد. چنین آدم‌هایی می‌توانند به موسیقی کمک کنند. اگر یک‌سری نوازنده خوب دور هم جمع شوند اما کسی نتواند آنها را رهبری کند، هر کسی ساز خودش را می‌زند، یا اگر شعر و موسیقی یک قطعه خوب و آواز آن هم کاملا درست و منطقی باشد ولی اثر تنظیم و نوازندگی خوبی نداشته باشد، از ارزش‌هایش کاسته می‌شود. به دنبال آن هستم که همه چیز آن‌ طور که دلم می‌خواهد انجام بشود و بعد آن سه قطعه را منتشر کنم.
شما با وجود آن‌ که جزو بزرگان و پیشکسوت‌های عرصه آواز و موسیقی کشور محسوب می‌شوید اما در صحبت‌های‌تان مدام از شاگرد بودن‌تان نزد اساتید دیگر می‌گویید؛ در حالی ‌که خیلی از پیشکسوت‌های موسیقی از دوره شاگردی‌شان گذر می‌کنند و چیزی در این مورد نمی‌گویند. ارادت‌تان به اساتیدی که داشته‌اید از کجا ناشی می‌شود؟
من هم تعجب می‌کنم که عده‌ای می‌خواهند طوری نشان دهند که انگار از همان بدو کارشان استاد بوده‌اند! این حرف‌ها برای من قابل درک نیست و بیشتر از غرور و خودستایی آدم‌ها برمی‌آید. البته همان‌طور که گفتم خیلی از این آدم‌ها حتی ردیف هم نمی‌دانند و به خودشان می‌گویند استاد! من آوازی در گوشه خجسته اجرا کرده‌ام که با قاطعیت می‌گویم خیلی از کسانی که مدعی ردیف‌خوانی هستند، حتی نمی‌توانند گوشه‌ای که خوانده‌ام را تشخیص دهند. من ٩‌سال و نیم شاگرد آقای نورعلی خان برومند بودم. باعث افتخار من است که از ایشان می‌گویم. نورعلی خان برومند اصلا شاگرد دیگری نداشت اما الان هر کسی از راه می‌رسد، می‌گوید شاگرد این آدم بوده است. این حرف‌ها برای من که خودم آدم آن نسل هستم خیلی تعجب‌آور است. من همیشه به حرف اساتیدم توجه داشتم و رسیدن به جایگاه مناسبی در آواز و ردیف را مدیون آنها هستم. یادم می‌آید یک روزی مرتضی خان محجوبی به من گفت که اگر می‌خواهی آواز بخوانی، آواز را پشت مُرده بخوان! من حتی این کار را هم امتحان کردم. رفتم و پشت مُرده آواز «مستم مستم» را خواندم و واقعا از آن کار درس گرفتم. حرف اساتید است که باعث می‌شود آدم درس بگیرد و در کار خودش تبحر پیدا کند. به همین خاطر من از نورعلی خان برومند می‌گویم چون از او تأثیر گرفته‌ام و نه‌ تنها پنهان نمی‌کنم که شاگردش بوده‌ام، بلکه این موضوع را با افتخار در همه جا اعلام می‌کنم.
بعد از سال‌ها فعالیت در عرصه موسیقی، به آنچه از این هنر می‌خواستید، رسیده‌اید؟

بله، من در مدرسه نظام و دانشکده افسری درس خواندم و بعدها هم مهندس نقشه‌برداری شدم اما همه اینها را رها کردم و به سراغ موسیقی رفتم. در موسیقی هم هر آن چه یک جوان انتظارش را دارد، به دست آوردم. از این طریق به خانه، باغ، زندگی، همسر و فرزندان خوب رسیدم. بچه‌های خوبی دارم و از این بابت خیلی خوشحالم. یکی از بچه‌های من نابغه است. دخترم در آمریکا زندگی می‌کند و رئیس‌جمهوری آمریکا به او گفته که تو تا آخر عمر نور چشمی ما هستی و هر چه بخواهی به تو خواهیم داد. یکی از دامادهایم نیز به درجه پروفسوری رسیده و یک زمانی رئیس بیمارستان اورلند بود. اینها برای من مهم است. من در این دنیا به صفا و صمیمیت رسیدم و همه چیز را به دست آوردم. الان به هیچ چیزی احتیاج ندارم و منتظر مرگ هستم.
بیایید در پایان به بحث تألیفات شما هم گریزی بزنیم. ‌سال گذشته کتابی با عنوان «گنجینه گلپا» از شما منتشر شد. محتوای کتاب را به چه موضوعاتی اختصاص دادید؟
در کتاب «گنجینه گلپا» که ‌سال گذشته به کوشش مسیح سام خانیان درآمد، حتی یک کلمه هم در مورد خودم صحبت نکرده‌ام. این کتاب حدود ٣٠٠ و چند صفحه دارد و در آن صحبت‌های دیگران ازجمله شاهین فرهت، نورعلی برومند، روح‌الله خالقی، لوریس چکناواریان، مرتضی محجوبی، حسن کسائی، محمدرضا لطفی، محمدرضا شجریان، جلیل شهناز و... در مورد من وجود دارد. من اعتقاد دارم زمانی مردم شما را باور می‌کنند که دیگران بگویند شما چه کسی هستید، نه این‌ که خودتان بگویید که هستید و چه کرده‌اید؟ سه سی‌دی ضمیمه این کتاب شده که در این سه سی‌دی صحبت همه این افراد به صورت مستند وجود دارد. آقای فرهت در این سی‌دی نقش مرا در آواز ایرانی بررسی کرده یا آقای لطفی می‌گوید که وقتی گلپا می‌خواند، مردم مغازه‌های‌شان را می‌بستند و به خانه می‌رفتند تا پای رادیو و صدای گلپا بنشینند. در این سی‌دی‌ها همه می‌گویند که وقتی گلپا شروع به کار کرد، مردم را دوباره با آواز ایرانی آشتی داد. کتاب «گنجینه گلپا» را الان وزارت فرهنگ و ارشاد به قیمت ١۵٠‌هزار تومان به فروش می‌رساند که فروش خوبی هم داشته و چاپ اول و دوم آن تمام شده است. خدا را شکر مردم هنوز هم که هنوز است گلپا را فراموش نکرده‌اند.
چه شد که به فکر تألیف کتاب افتادید؟
من از دوران جوانی اهل کتاب و مطالعه بودم. شاید خیلی از جوانان امروز نمی‌دانند که نزدیک به پنجاه جلد کتاب از من در داخل و خارج از کشور به چاپ رسیده است. البته خودم هم اصراری ندارم که جار بزنم چندین و چند جلد کتاب نوشته‌ام. من کارم را انجام داده‌ام و نقش خود را در موسیقی ایفا کرده‌ام. هر چند وقتی شرایط کنونی را می‌بینم از ته دل غصه می‌خورم. با وجود این، علاقه‌ای ندارم فعالیت‌هایم را در بوق و کرنا کنم. پنج کشور بزرگ دنیا به من مدرک دکترا اعطا کرده‌اند و دو مجسمه‌ام را ساخته‌اند اما نسل کنونی در ایران آن ‌طور که باید و شاید با افتخاراتم آشنا نیست.
انتهای پیام

برچسب ها

نظرات خود را با ما درمیان بگذارید

افزودن دیدگاه جدید

کپچا
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.