مهرداد در خانه مجردی اش مرا در اختیار دوستانش قرار داد!
احساس تنهایی و رفتارهای پدر و مادر باعث شد تا دختری در مشهد از خانه فرار کند و برای ادامه زندگیش تن به کارهای کثیفی دهد.
زمانی که ابتدایی بودم پدرم برای درس خواندن به من سخت می گرفت که حتی نمرات پایین مرا در پنجره ای که به کوچه راه داشت و در دید مردم بود می چسباند تا مرا تنبیه کند. سالهای زندگیم را با سختگیری های پدرم و مادرم گذراندم پدرم آنقدر بداخلاق و سخت گیر بود که من به خاطر ترس از پدرم در سن ۱۰ سالگی دچار لکنت زبان شدم.
در خانواده ای که من به دنیا آمدم و بزرگ شدم تنها کسی که مورد تحقیر و سرزنش بود من بودم یک برادر دارم و سه خواهر. مادرم همیشه هر اشتباهی که می کردم خواهر بزرگترم را مثال می زد مدام مرا با او و برادرم مقایسه میکرد او و برادرم فرزندان خوب خانواده بودند و من از نظر مادر و پدرم بلایی بودم که خدا برای آن ها نازل کرده بود.
روزها سپری می شد و من روز به روز تنهاتر می شدم هر روز احساس میکردم خانوادهام به خصوص مادرم آنقدر بین من و خواهر و برادرم تفاوت میگذارد که حتی چند بار تصمیم گرفتم از خانه فرار کنم تا اینکه در مقطع دبیرستان با دختری آشنا شدم که در آن سن هر خلافی را مرتکب شده بود او به من خیلی محبت می کرد مدام در برابر دیگران از من دفاع می کرد من که سال ها تنهایی را تجربه کرده بودم با ورود مریم این تنهایی تمام شد.
از مریم خیلی خوشم آمده بود من هم رفتارم شده بود مثل مریم، می خواستم مثل او رفتار کنم تا دیگر کسی تحقیرم نکند. مریم به من پیشنهاد داد تا سیگار بکشم و من سیگار کشیدم بعد قلیان کشیدم و تریاک. روزها به بهانه درس خواندن با مریم به بیرون می رفتیم و با چهره ای دیگه در خیابان ها دور می زدیم. به تمام مهمانی هایی که مریم می گفت من با تیپ و آرایشی که حتی الان به آن فکر میکنم از خودم متنفر می شوم میرفتم.
در یکی از این مهمانی ها با پسری به اسم مهرداد آشنا شدم او به من ابراز علاقه کرد و من به او وابسته شدم او شیشه می کشید و من هم پا به پای او مصرف می کردم.
پدرم متوجه تغییرات رفتاری من شد و متوجه شد من معتاد شدم مرا از خانه بیرون کرد و من هم تنها جایی که داشتم کنار مهرداد بود، مهرداد به من پیشنهاد داد که با افرادی که به خانه اش رفت و آمد دارند ارتباط برقرار کنم و من فقط به حرف های مهرداد گوش می دادم.
الان من دختری هستم که نه آبرویی دارم نه خانواده ای و نه امیدی برای زندگی.
انتهای پیام
افزودن دیدگاه جدید