کدخبر :311790 پرینت
17 آذر 1403 - 17:44

ایران نمی ماند اگر نادرشاه ظهور نمی کرد

درباره دلایل حمله نادرشاه افشار به هند دو دیدگاه وجود دارد: دیدگاهی که می گوید، او می خواست ادای فاتحان بزرگی چون اسکندر و محمود غزنوی را دربیاورد و دیدگاه دیگری که حمله را بر اثر وقایع پیش آمده آن روزگار تحلیل می کند.

متن خبر

به گزارش سیتنا، نیره خادمی در سازندگی نوشت: نادرشاه افشار کار خود را به عنوان یک جنگاور گمنام آغاز کرد، ایران را از اشغال افغان‌ها آزاد و عثمانی‌ها و روس‌ها را هم از مناطق اشغالی بیرون کرد و بعد از چندین تاخت‌وتاز و پیروزی، خود را در سال ۱۱۱۴ شمسی پادشاه ایران اعلام کرد. زندگی او در مقام پادشاه ایران، فرازونشیب‌های زیادی داشت. پس از فتح دهلی و مطیع ساختن ترکمن‌ها و ازبک‌ها، با عثمانی‌ها هم جنگ‌هایی را شروع کرد. ارتش نادر در آن دوران یکی از قدرتمندترین ارتش‌های جهان بود، اگرچه در نهایت به دست فرمانده قشون خود کشته شد.

او ۲ آذر سال ۱۰۶۷ شمسی به دنیا آمده بود و سازندگی به همین مناسبت به بخشی از زندگی و اقدامات این شخصیت جهانگشای ایرانی پرداخته است و این‌که آیا جهانگشا بود یا خون‌خوار؟ کودکی و گمنامی در فقر و در مسیر کوچ زیر یک چادر به دنیا آمد، چند سالی چوپان بود و گله‌داری کرد. از خانواده سرشناسی نبود بنابراین چندان اطلاعات دقیقی از دوران کودکی و آن‌چه بر او رفته است در دست نیست اگر هم هست چندان قابل اعتماد نیست. گفته می‌شود که پدرش پادشاهی او را به خواب دیده بود اما تا مدت‌ها آن را از دیگران پنهان می‌کرد. عبدالحسین زرین‌کوب در کتاب «روزگاران» نادرشاه افشار را این‌طور توصیف کرده است: «جنگجویی ساده که از بین مردم عادی برخاسته بود و انتساب به هیچ خانواده بزرگ و هیچ سابقه درخشانی او را در دایره امرا و حکام عصر نیاورده بود. پدرش امام‌قلی، پوستین‌دوزی از نواحی ابیورد بود که زندگی فقیرانه‌ای داشت و گویند زمستان و تابستان پوستین می‌پوشید. عشیره او تیره‌ای از طوایف ترکمان افشار قرخلو بود که از عهد صفویه به نواحی شمالی خراسان کوچ داده شده بود.»

نادر در دوران نوجوانی یک پسر معمولی بود مثل رسم رایج آن زمان، کمی خواندن و نوشتن یاد گرفت، مدتی در خراسان به اسارت گرفته شد و بعد هم به خدمت یکی از سران ایل افشار درآمد. در نهایت پس از ازدواج با دختر ارباب خود به جایگاهی رسید و اسم‌ورسمی برای خود پیدا کرد. نادر در آن دوران توانست افراد زیادی را به سمت خود جلب کند و همزمان با هرج‌ومرج در میان صفویان پا به عرصه سیاست گذاشت. درخشیدن ستاره‌ بخت نادرقلی با شاهزاده طهماسب صفوی همراه شد و ستاره بختش در جنگ با شورشیان افغان و بازگشت به اصفهان درخشید.

در جنگ‌های زیادی شرکت کرد و از مهم‌ترین اتفاقات این دوران پیروزی بر افغان‌ها و بیرون راندن آن‌ها از ایران بود که محبوبیت زیادی برای او رقم زد بنابراین سال ۱۱۱۴ شمسی، وقتی از اعتبار خود مطمئن شده بود در میان سران سلسله صفویان، پادشاهی خود را اعلام کرد. نادر در ۱۲ سالی که در تاریخ ایران بر جایگاه شاه نشست، توانست قدرت متجاوز روسیه و عثمانی که یک‌سوم از خاک ایران را به خود اختصاص داده بودند، کنار بزند و به ایران اعتبار خاصی ببخشد، اگرچه در سه سال پایانی عمر، فرمانروایی‌اش خشونتی‌ جنون‌آمیز را به تصویر کشید.

دکتر رضا شعبانی، متخصص تاریخ ایران در روزگار افشاریه معتقد است که نادرشاه افشار یکی از ۵ نابغه بزرگ عالم است و از برجسته‌ترین چهره‌های تاریخ محسوب می‌شود.از نظر غلامحسین زرگری‌نژاد، تاریخ‌پژوه هم نادرشاه افشار احیاکننده ایران در حال فروپاشی بود: «شیوه غلط دوره صفویه و مرگی که قدم به قدم این نظام را در کاخ خود فرو برد و فرو ریختن آن نظام، مصیبت و بلایی برای کشور ایران بود. قحطی، گرسنگی، خونریزی و عدم امنیت واقعیتی بود که بعد از فروپاشی صفویه بر ایران حکمرانی می‌کرد. روس‌ها وارد ایران شده بودند و عثمانی نیز به‌راحتی اندیشه انتزاع قفقاز را از ایران به همدان به اجرا گذاشته بود و بر سر این مسئله عهدنامه نوشته بودند. نخستین قرارداد رسمی برای تجزیه ایران، عهدنامه سلاطین عثمانی و روسیه است. بخشی از قفقاز و گیلان به روس‌ها داده شد و آذربایجان و همدان به عثمانی تعلق گرفت. ما بلای تقسیم ایران را در آن دوره داشته‌ایم و اگر نادرشاه افشار در این فضای مصیبت‌زده ظهور نمی‌کرد، دیگر ایران و ایرانی باقی نمی‌ماند. این نقش بزرگی است که نادر در این زمینه داشته است. از نظر فرهنگی نیز موارد متعددی در زندگی نادر برجستگی دارد و آن طرح نظریه اتحاد اسلام در ایران برای نخستین ‌بار است. نادر معتقد بود، دو کشور ایران و عثمانی که قرآن واحد، پیامبر واحد و دین واحدی دارند، نباید همدیگر را بکشند و بر کشته‌های مردم جشن بگیرند.»

پادشاه خوب یا خون‌خوار؟

نادرشاه افشار به آزادی اقوام، صادر کردن فرامین، احترام به ارامنه و دیگر اقلیت‌های دینی ایران اعتقاد داشت اما با وجود این در نگاه هندی‌ها شخصیت خون‌خواری چون آتیلا، چنگیز، هولاکو و تیمور است.

اما درباره دلایل حمله نادرشاه افشار به هند دو دیدگاه وجود دارد: دیدگاهی که می‌گوید، او می‌خواست ادای فاتحان بزرگی چون اسکندر و محمود غزنوی را دربیاورد و دیدگاه دیگری که حمله را بر اثر وقایع پیش‌آمده آن روزگار تحلیل می‌کند. حدود ۸۰۰ یاغی به دهلی فرار کرده بودند و نادرشاه درصدد بود که آن‌ها را بازگرداند بنابراین، پس از به نتیجه نرسیدن مذاکرات و در نهایت کشته شدن یکی از سرداران شجاع ایرانی، لشکرکشی به هند را آغاز کرد. در واقع فتح هند یکی از شاهکارهای نظامی این شاه افشاری بود و بعد از آن هم به ماوراءالنهر و به جنگ ازبک‌ها رفت.

تمام غنایم جنگ‌هایش را هم در آن بنای عجیب‌وغریب کلات نادری جمع می‌کرد؛ بنایی که شبیه خندق و قلعه و دژهای طبیعی محصور ‌شده با کوه‌های صعب‌العبور بود. دیوارهای بیرونی بنا طوری صیقل داده شده بود که امکان آویختن سلاح و دستی به آن وجود نداشته باشد همچنین نیروهایی به صورت شبانه‌روز در آن‌جا نگهبانی می‌دادند. او یک نابغه نظامی بود و در جنگ با هند با ۸۰ هزار مرد جنگی در برابر ۳۰۰ هزار مرد جنگی، ۲ هزار زنجیر فیل، ۹۰۰ عراده توپ سنگین و دیگر ادوات از ترفندهایی استفاده کرد که آن‌ها را شکست دهد.

میرزا مهدی‌خان استرآبادی در کتاب «جهانگشای نادری» نوشته است که بیش از ۳۰ هزار سرباز هندی در این نبرد کشته شدند، در حالی‌ که کشته‌شدگان ایرانی تنها ۱۵۰۰ نفر بودند. اما تمام نبوغ نظامی و جلوگیری از تقسیم ایران، زمانی رنگ باخت که نادرشاه بدبین شده بود و شاید این خاصیت قدرت است که فرد را بدبین کرده و به جنون می‌کشاند. او برای تدارک جنگ‌هایش از مردم مالیات‌های سنگین دریافت می‌کرد و در برابر اعتراض مردم خشونت به خرج می‌داد و درآوردن چشم از حدقه را به تنبیهی رایج تبدیل کرده بود.

در نهایت بیماری، مال‌اندوزی افراطی، جنون و بی‌رحمی باعث قتل او به دست یکی از فرماندهان قشون خود شد. لارنس لاکهارت مورخ انگلیسی می‌نویسد: «نادر شبی رئیس نگهبانان خود را احضار کرد و گفت: من از نگهبانان خود راضی نیستم. از وفا و دلیری شما آگاهم. حکم می‌کنم فردا صبح همه آنان را توقیف و زنجیر کنید و اگر کسی مقاومت کند، ابقا نکنید. حیات من در خطر است. برای حفظ جان فقط به شما اعتماد دارم. نوکری گرجی این موضوع را به اطلاع سرداران نادر رساند و ایشان مصمم شدند تا دیر نشده، نادر را از میان بردارند. ترس بر آنان چنان غلبه کرد که اکثرشان جرأت ورود به خیمه را نکردند. فقط محمدخان قاجار، صالح‌خان و یک شخص متهور دیگر وارد شدند و چوکی تا متوجه آن‌ها شد، نادر را بیدار کرد. نادر خشمناک از جای برخاست و شمشیر کشید. پایش در ریسمان چادر گیر کرد و درافتاد. تا خواست برخیزد، صالح‌خان ضربتی وارد آورد و یک دست او را قطع کرد. محمدخان قاجار هم سر نادرشاه را از تن جدا ساخت.»

انتهای پیام

نظرات خود را با ما درمیان بگذارید

افزودن دیدگاه جدید

کپچا
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.