کدخبر :239875 پرینت
12 دی 1398 - 07:07

با پسر غریبه قرار گذاشتم!چون شوهرم ناصر هوسباز بود

پدرم وقتی فهمید که مدتی است با ناصر در خیابان آشنا شده ام به شدت با ازدواجم مخالفت کرد او می گفت: «ازدواج با این گونه آشنایی ها دوامی ندارد و از حالا می دانم آینده ات تیره و تار می شود.» اما من که تحت تاثیر حرف های عاشقانه ناصر قرار گرفته بودم و شیفته تیپ و قیافه اش بودم مقابل پدرم ایستادم و گفتم من خوشبختی را تنها در کنار او می بینم و در همین مدت کوتاه آشنایی هم او را شناخته ام.

متن خبر

به گزارش رکنا، این گونه بود که پدرم برخلاف میل باطنی اش رضایت داد اما با من شرط کرد که اگر با ناصر به تفاهم نرسیدم دیگر حق ندارم سراغ خانواده ام بروم. اگرچه ناصر از وضعیت مالی مناسبی برخوردار بود اما هنوز یک ماه از ازدواجمان نگذشته بود که متوجه شدم او با دختران دیگری هم ارتباط دارد به خاطر بی قید و بندی او نسبت به خانواده، مشاجره های لفظی ما از همان آغاز زندگی شروع شد تا این که باردار شدم.

بعد از به دنیا آمدن دخترم دچار افسردگی شدم دلم می خواست ناصر در کنارم باشد و از من حمایت کند اما او در هوسبازی هایش غرق بود و تمام اوقات را با دوستانش سپری می کرد. تا این که با یک تصمیم احمقانه به فکر انتقام از ناصر افتادم و با پسری به طور تلفنی ارتباط برقرار کردم اما باز هم ناصر متوجه نشد او آن قدر در خوشگذرانی های خودش غرق بود که مرا فراموش کرده بود اصلا «محبت» برایش معنا نداشت دیگر از این وضعیت خسته شده بودم که با نقشه های آن پسر تصمیم گرفتم این بار از نظر مالی به او ضربه بزنم به همین دلیل دو فقره چک او را برداشتم و نقد کردم اما زمانی که با پسر مذکور قرار گذاشته بودم ناصر متوجه ماجرا شد و با شکایت او دستگیر شدم.

آن جا بود که هر چه دلم می خواست به او گفتم و عقده های چند ساله ام را خالی کردم. ناصر که به شدت عصبانی بود سیلی محکمی به من زد که برق از چشمانم پرید اگرچه او تازه متوجه اشتباهاتش شده بود اما دیگر من هم راه بازگشتی نداشتم. دیگر از آن حرف های عاشقانه و علاقه های بی نهایت خبری نبود.

در همین حال به یاد حرف های پدرم افتادم و دلیل مخالفت او با ازدواجم را با تمام وجود حس کردم که می گفت: «دخترم شریک یک عمر زندگی در کوچه و خیابان نیست» اما من کر بودم و این حرف های دلسوزانه را اصلا نمی شنیدم حالا هم با این کارهای احمقانه و انتقام دیوانه وار زندگی خودم و دختر کوچکم را به نابودی کشانده ام.

ای کاش کمی صبر و ایمان داشتم و این گونه در دام دوستی های خیابانی گرفتار نمی شدم. حالا هم با شرطی که پدرم گذاشت نه راه پس دارم و نه راه پیش! زن جوان در دایره مددکاری کلانتری سناباد این سخنان را بر زبان راند و های های گریست.

انتهای پیام

نظرات خود را با ما درمیان بگذارید

افزودن دیدگاه جدید

کپچا
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.