داستان سرایی دختر 15 ساله برای پنهان کردن ارتباطش با یک پسر
دختر 15 ساله ای به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: حدود یک سال قبل زمانی که در کلاس هفتم، تحصیل می کردم مادرم را تحت فشار گذاشتم تا برایم تلفن هوشمند بخرد.
به گزارش خراسان، به بهانه های مختلف درسی و این که معلم موضوعات درسی را در کانال کلاس می گذارد و از درس هایم عقب می افتم و سپس با پیش گرفتن اخم و قهر، مادرم را وادار کردم تا پدرم را به خرید گوشی راضی کند.
وقتی تلفن همراه برایم خریدند بلافاصله وارد شبکه های اجتماعی شدم و در فضاهای مجازی به جست وجو پرداختم. خیلی زود در فضای مجازی با جوانی به نام «احسان» ارتباط برقرار کردم.
آشنایی ما به صورت پیامکی و تلفنی ادامه داشت تا این که تصمیم به ملاقات های حضوری گرفتیم ولی مدتی بعد به خاطر توقعات زیادی که احسان از من داشت با او قهر کردم.
سپس برای لجبازی و انتقام گرفتن از احسان با جوان دیگری در تلگرام آشنا شدم. مدت زیادی از ارتباط تلگرامی من و «فیروز» نگذشته بود که به درخواست او تعدادی از تصاویر شخصی و بدون حجابم را برایش فرستادم. با این حال دریافتم که فیروز به درد دوستی با من نمی خورد و وقتی که قصد داشتم به این ارتباط خاتمه بدهم او مرا تهدید به ارسال تصاویر خصوصی ام برای خانوادهام کرد.
فیروز که در این مدت شماره تلفن اعضای خانوادهام را از طریق من به دست آورده بود به طور ناگهانی همه عکس هایم را برای خواهر و برادرم ارسال کرد. برادرم که با دیدن آن تصاویر زننده به شدت عصبانی شده بود تلفنم را گرفت و دیگر اجازه نمی داد حتی به مدرسه بروم.
بالاخره با وساطت مادرم و بدون آن که پدرم از ماجرا بویی ببرد دوباره راهی مدرسه شدم اما این بار با سوء استفاده از اعتماد پدرم، گوشی او را برداشتم و دوباره با احسان بعد از چند ماه قهر آشتی کردم. سپس برای دیدار حضوری با یکدیگر قرار گذاشتیم. حدود ساعت یک بعدازظهر احسان با تاخیر دنبالم آمد و مرا از مقابل مدرسه به کارگاه خودشان برد. تقریبا سه ساعت با هم بودیم و بعد از آن هم احسان مرا به در مدرسه رساند تا از آن جا به خانه بروم. هفته اول کسی متوجه غیبت من در مدرسه نشد به همین دلیل برای بار دوم همین ماجرا را تکرار کردم ولی این بار مدیر مدرسه به خاطر غیبت ناگهانی من با پدر و مادرم تماس گرفته بود و آن ها که تصور می کردند من در مدرسه هستم هراسان و نگران خود را به مدرسه رسانده بودند تا از نزدیک در جریان ماجرا قرار بگیرند.
در همین لحظات بود که احسان مرا کنار مدرسه از خودرو پیاده کرد تا به آرامی وارد مدرسه شوم اما در یک لحظه با دیدن پدر و مادرم و مدیر مدرسه که در جست وجوی من بودند شوکه شدم و برای آن که آبرویم نرود بلافاصله در ذهنم ماجرای آدم ربایی را ساختم و برای آن ها بازگو کردم و گفتم که"به مدرسه نزدیک شده بودم که ناگهان سه جوان نقابدار سوار برخودرو مقابلم توقف کردند. هنوز نفهمیده بودم چه خبر است که آن ها مرا داخل خودرو انداختند و به مکان نامعلومی بردند سپس سه جوان مذکور که صورت خودشان را همچنان پوشانده بودند مرا مورد آزار و اذیت قرار دادند و بعد از سه ساعت دوباره کنار مدرسه پیاده ام کردند و از محل گریختند"
وقتی به همراه مادر و پدرم وارد کلانتری شدیم و من ماجرا را شرح دادم آن ها بلافاصله پی به دروغ بودن ادعاهایم بردند و من این گونه رسوا شدم. حالا هم می دانم احسان فقط قصد سوء استفاده از مرا داشت و من این گونه آینده ام را تباه کردم.
انتهای پیام
افزودن دیدگاه جدید