دست نوشته ی یک ایرانی خارج نشین در سفر به ایران - "اتوبوس فرودگاه"
هنوز چمدانم را از روی نوار متحرک برنداشته بودم که خانمی از پشت بلند گو اعلام کرد اتوبوس به طرف ایستگاه مترو، میدان آزادی و فرودگاه مهرآباد آماده پذیرش مسافران محترم می باشد.
"چه خبر خوبی، پیش از این هم به این موضوع فکر کرده بودم که چرا مسئولان برای رسوندن مسافرای فرودگاه به ایستگاه مترو فکری نمی کنن. اگه هزاران مسافر هواپیما به سرعت به مترو برسن چقدر از حجم ترافیک و مصرف بنزین کاسته می شه. مردم می تونن در نزدیکترین ایستگاه ممکن پیاده شن و یه تاکسی در بست بگیرن و به مقصد برسن. هم سرعت شون بیشتر میشه و هم پول کمتری باید پرداخت کنن."
آنقدر از شنیدن این خبر خوشحال بودم و از ابتکار حیرت انگیز شهرداری یا فرودگاه به شگفت آمده بودم که نفهمیدم کی چمدانم را برداشتم، از گمرک گذشتم و وارد سالن انتظار شدم. و همچنان در باره مزایای این کار می اندیشیدم.
"موضوع آلودگی هوا را هم نباید دست کم گرفت، من فکر می کنم که برای بهبود شرایط زندگی، همه ما باید باهم تصمیم بگیریم. باید بخواهیم که وضع بهتر بشه.همین که من یه ماشین کمتر بیارم تو شهر، یعنی قدمی برداشتم. نباید فقط چشم به دولت داشت که کاری بکنه. دولت را هم ما باید هل بدیم و ازش بخواهیم . دولت خدمتگزار ماست ما که خدمتگزار دولت نیستیم. همین آلودگی هوا خب تقصیر کیه؟"
- آقا ببخشید این اتوبوس که میره ایستگاه مترو کجاست؟
- همون جا می بینیش وایساده مسافر سوار می کنه
یک اتوبوس در صد قدمی پیدا بود ولی به نظر خیلی قدیمی می رسید. بی اختیار یاد فیلم اتوبوس افتادم.
"خدا رحمت کنه هادی اسلامی رو که خیلی زود مرد. فیلم قشنگی بود دوستش داشتم.به نظر من فرودگاه یه کشور ویترینیه که وضعیت مدیریت، فرهنگ و سطح زندگی مردم کشور را نشون میده . بعد از فرودگاه و خدمات فرودگاهی می رسیم به وسیله نقلیه که خیلی مهمه. چون خارجی ها وقتی اینا رو می بینن در باره کشور قضاوت می کنن. باید به تاکسی های فرودگاه آموزش های ویژه بدن که هم بتونن با مسافرا دو کلام حرف بزنن و هم حواسشون باشه که تو کرایه گرفتن آبرو ریزی نکنن و اگه یه وقت پاشونو از گلیمشون بیرون گذاشتن ..."
- داداش اتوبوس مترو همینه
- بله برو بالا
- چقد دیگه حرکت می کنی
- 10 دقیقه دیگه
- این ساک رو با خودم ببرم بالا
- آره ببرش بالا فقط جلوی راه مردم رو نبندی
ساک دستی رو که 15 کیلویی میشد با خودم بالا کشیدم. ناگهان یادم افتاد بلیط نخریدم. دوباره از آن آقا که به نظر می رسید راننده اتوبوس باشه پرسیدم
- آقا بلیط از کجا بخرم؟
- بلیط نمی خواد کرایه اش 3000 تومنه
"آخیش راحت شدم واقعا چه فکر خوبی کردن که پولیش کردن، حالا تو این هاگیر واگیر بلیط از کجا گیر می آوردیم؟"
روی صندلی اول، کنار یک مرد جوان، نشستم ولی هرچه تلاش کردم نتوانستم ساک رو جلوی پاهایم بگذارم یک نگاهی به بالا انداختم ببینم طبقه ای برای بار دارد یا نه؟ که چیزی ندیدم. ساک را بغل پایم گذاشتم و به خودم چسباندم که راه عبور و مرور مردم بسته نشود.ساعت 11و نیم بود.
- الو سلام .. قربانت .. تازه از فرودگاه امدم بیرون می خواستم زنگ بزنم که تو پیش دستی کردی.....خوب یه ساعت تاخیر داشت .....چه میدونم. کسی که به ما توضیح نداد....نه تو اتوبوس نشستم. تو فرودگاه یه اتوبوس گذاشتن که مستقیم میبره ایستگاه مترو . خیلی عالیه، دیگه نه ترافیکی می بینی و نه شلوغی ، تازه یه ماشینم کمتر میاد تو شهر که به کاهش آلودگی هم کمک می کنه..... فکر کنم حداکثر تا ساعت یک خونه باشم. راننده گفت 10 دقیقه دیگه راه میوفته تا ایستگاه مترو هم که 20 دقیقه بیشتر نمیشه ، 50 دقیقه هم تو مترو هستم از ایستگاه تا خونه هم که 5 دقیقه بیشتر نیست. ....آره منم همینو میگم با تاکسی هم میومدم زودتر نمیشد. تازه با اون همه ترافیک و بدبختی...... حالا اگه دیر شد می خواین شما ناهارتونو بخورین . باشه ...باشه .. نه سنگین نیست خودم میام .... خداحافظ.
داخل اتوبوس هم چندان دلچسب نبود.
"اگه من تو ایتالیا یا تو فرانسه سوار یه همچی اتوبوسی بشم در باره مردم اونجا چی فکر می کنم؟ خوب میگم لابد وضع اقتصادیشون خیلی خرابه. این تاثیر اولیه خیلی مهمه، مثلن اگه همون اول که یه مسافر میاد، بخوره به پست یه راننده تاکسی ناجنس و حسابی تلکه اش کنه، دیگه باور میکنه که مردم این کشور همشون اهل زرنگ بازی و این جور کارا هستن. مثل راننده تاکسی ایتالیایی که من بیچاره رو سه بار دور رُم چرخوند. حالا هرچی از ایتالیا خوب بگن باز من یاد اون راننده میوفتم . خوب البته راننده اصلا ایتالیایی نبود ولی چه فرق میکنه من دیگه رایم رو صادر کردم، با ایتالیایی جماعت کار میکنی حواست رو جمع کن."
- داداش راه نمیوفتی یه ربع گذشت. این را من نگفتم بغل دستیم گفت .
- مگه نمیبینی صندلی ها خالیه یه خورده دندون سر جیگر بذار میریم.
"من که تصمیمو گرفتم اگه این آقای راننده تا یه ساعت دیگه هم، اینجا وایسه و مارو تو این گرما نیگر داره من از جام جم نمیخورم. میخوام ببینم آخرش چی میشه. این جور که معلومه این کار دربست توسط بخش خصوصی اداره میشه . واسه همین راننده وایساده تا ماشینش پر شه. خوب البته حق هم داره . لابد به این بابا گفتن برو خرجتو درآر یه چیزی هم بده به شهرداری. حالا اینم باید سود خودش رو حداکثر کنه. یاد والی های عهد قجری افتادم که یه پولی به شاه می دادند بعد هر آتیشی دلشون می خواست می سوزوندن. البته دور از جون این راننده بیچاره که معطل خرج زن و بچه شه. "
- آقای راننده اقلا این کولرتو روشن کن، مردیم از گرما صلات ظهره .
- خانمی که این حرف را زد، صورت خودش و بچه اش مثل لبو قرمز شده بود. مرتب سعی میکرد دخترش را باد بزند و تو صورتش فوت کند که خنک بشود.
"خوب لابد صورت من هم همینطور شده خودمو که نمی بینم ولی واقعا گرمه. "
- بشین خانم الان راه میفتیم .
"خوب الحمدلله. قراره که راه بیفتیم . "
خانوم مسافر راست میگفت ساعت 12 بود. آقای راننده، در این ذل گرما، ما را نیم ساعت داخل این گلخانه ، نگر داشته بود.
"خدارو شکر این خانومه تو فرودگاه برنامه اتوبوس رو به انگلیسی اعلام نکرد وگرنه الان چندتا خارجی هم این تو بودن و بد جوری آبرو ریزی می شد. شیطونه میگه برم پایین یه چند تا لیچار بار مسئولینش بکنم که یه کم به خودشون بیان. ای بابا ولش کن، الان برم به یارو بگم، میگه خوب بخش خصوصیه، مگه هی نمیگین بخش خصوصی ، بخش خصوصی ، خوب این هم بخش خصوصی. بعد میان اتوبوس رانی دولتی رو میذارن جاش، که دیگه بد از بدتر میشه. حالا اگه مسافرای اتوبوس زیاد بشن و یکی دوتا شرکت رقیب هم پیدا بشه ، حتما وضع بهتر میشه ، اما اگه دولتی شد که دیگه امیدی به بهبودی نیست. شاید اولش بهتر باشه اما بعدش از این هم بدتر میشه. به قول بچه ها دیدم که میگم."
یک نفر سوار شد و به طرف صندلی راننده رفت.
"چقدر هم مرتب و منظم و شیک و پیکه ، شاید این رانندشه، بابا گلی به گوشه جمالش، خب شاید هم فکر کردن که باید جلوی خارجی ها کلاس بذاریم. ای بابا! "
از کیسه بغل دست راننده یه مشت تخمه برداشت. پایین رفت و با راننده مشغول صحبت شد. از حرفایش می شد فهمید که ناظر کار اتوبوس باشد . که البته با این بساط تخمه خوری که پوستش را هم همانجا به زمین میریختند می شد فهمید که نظارت جدی در کار نیست.
- الو... سلام دخترم ، خوبی ..... چی بگم. نه هنوز ، نه بابا به ایستگاه مترو که نرسیدم، هیچ، هنوز از این جا حرکت هم نکردیم..... چه میدونم میگه اتوبوس پر نشده..... وای ساعت 12 و ربعه الان درست 45 دقیقه است که این تو نشستیم. خدا خیرش بده، کولر رو هم روشن نمی کنه. .... نه بابا این همه نشستم، دیگه راه میوفته......من دیگه نمیدونم کی بیام شما هروقت خواستین ناهارتونو بخورین منتظر من نشین خیلی هم گشنم نیست تو هواپیما یه چیزایی خوردم..... باشه زود میام خداحافظ.
"به چی فکر می کردم ، آره همین بخش خصوصی و بخش دولتی، اینم مث بقیه کارامونه تعادل نداریم، یا کارا رو میدیم بخش دولتی و پدر بخش خصوصی رو در می آریم و یا میدیم بخش خصوصی و یه پولی این وسط میگیریم دیگه نه نظارتی و نه حساب و کتابی.البته خود بخش خصوصی هم که کارو می گیره جای بحث داره. یک وقت میبینی کار از طریق مناقصه انجام میشه و آدم هایی که تجربه دارن وارد کار میشن و یک وقت هم می بینی مدیر مربوطه می خواهد یه نونی تو دامن یک دوست و رفیقی بذاره، بهش میگه مثلا برو یه اتوبوس بخر بیا این کارو بدم بهت. توش نون داره، بچه های خودمون هم ناظرن و خلاصه همه هواتو دارن. والَا آدم چه میدونه که پشت پرده چه خبره. اما اگه اینم مثل بقیه خصوصی سازی ها باشه که تکلیفش معلومه."
- آقا اگه هنوز وایسادی من برم یه آب بخرم و بیام . دارم از تشنگی خفه میشم.
مسافر بیچاره راست می گفت تمام لباسش خیس عرق شده بود. و بوی بد عرق از دومتری کاملا به مشام می رسید.
"اوه با این هیکلش گمون کنم حدود بیست تا سی کیلویی هم اضافه وزن داشته باشه."
- برو، وایسادم اما زود برگرد. مسافرا معطل نشن.
"بابا عجب رویی داره این راننده، میگه مسافرا معطل نشن.دیگه الان یک ساعت میشه اینجا نشستیم."
" اگه من مسئول این کار بودم. یک مزایده می ذاشتم و در شرایط مزایده می نوشتم که ماشین مدلش چی باشه، امکانات برای بار داشته باشه، راننده اش خوش لباس باشه و هر 15 دقیقه یکبار و سر ساعت از فرودگاه حرکت کنه. اونوقت تکلیف بخش خصوصی هم روشن بود هرکی می خواست با این شرایط میومد. شاید اولش لازم باشه شهرداری یه کمکی هم بکنه اما وقتی راه افتاد و مردم عادت کردن خودش درآمدزا و سودآور میشه. تازه می گفتم تو تابستون یه فکری برای گرمای هوا بکنن که مردم مثل مرغ پخته نشن."
- آقا یه چند دقیقه صبر می کنین چند تا از همکارای من دارن میان .
- بگو زودتر بیان
مسافر جدید، لباس فرم آبی به تنش بود، به نظر می رسید که کارمند فرودگاه باشد. هنگامی که سوار شد تلفنش را بیرون آورد و شماره گرفت.
- بدو دیگه داره میره، نه، گفت زود باش.
مسافر جدید دوباره جلوی در برگشت و دستانش را دو طرف در گذاشت ، انگار می خواست جلوی ورود راننده به ماشین را بگیرد که اتوبوس حرکت نکند. و رو کرد و به آقای راننده و گفت دارن میان.
بعد با دستش اشاره کرد به در فرودگاه که یک خانم از آن خارج شد. گفت اوناهاش داره میاد، داره میاد.
ساعت 12 و بیست و پنج دقیقه بود، همه مسافران از رفتار این مسافر جدید تعجب می کردند، چون یکی دو بار هم رو به مسافران گفت ببخشید اگه من باعث تاخیر شدم.
" نمی دونه ما یه ساعته که زیر آفتاب نشستیم و دیگه نای حرف زدن نداریم. البته تکنیک آقای راننده هم برای بستن دهن ما خیلی جالب بود اولش یه در باغ سبز نشون داد و بعد قدم به قدم نیروی مارو تحلیل برد و کار به جایی رسید که اگه اعتراض بکنیم و راننده بگه اگه دوست ندارین پیاده شین، دیگه حال پیاده شدن هم نداریم. دیگه چاره ای نیست باید به قوانین آقای راننده احترام بذاریم و ناراحتش نکنیم."
خانم همکار هم با لباس فرم آبی رنگ سوار شد و با همکارش خوش و بش کرد و نشستند. آقای مسافر پرسید پس فلانی کو ؟ خانم پاسخ داد اون طرف بود، گفت من سر راه سوار میشم. فقط به راننده بگو یه دقیقه بغل اتوبان نیگر داره تا بیاد . راه افتاده معطللی نداره.
- باشه بهش میگم آدم خوبیه
آقای راننده بالاخره سوار شد و گفت آقایون و خانوما نفری 3000 تومن کرایه حاضر کنین میام جمع کنم. اول از همه دستش را به طرف من دراز کرد من هم یک اسکناس پنجاه هزار تومانی کف دستش گذاشتم . خوب طبیعی است ما چون از سفر خارجی میاییم، پول خرد در جیبمان نمی گذاریم ، پول درشت برمیداریم که حمل و نقلش راحت تر باشد.
- پول خرد بده من با این چیکار کنم؟
- من فقط پنجاه تومنی دارم چیکار کنم؟
- برو از این دکه بپرس ببین داره؟
- آقا ببخشید من ساکم اینجا باشه برم زود برگردم؟
- برو داداش عجله نکن تا آقای راننده پول بقیه رو جمع کنه وقت داری
دکه روبروی اتوبوس مربوط به همین خط میشد که البته متعلق به بخش خصوصی بود . یک خانم جوان هم پشت باجه نشسته بود.
- خانوم ببخشید پنجاه تومنی خرد دارین؟ می خوام کرایه اتوبوس بدم پول خرد نداره.
- نه، ما نداریم برو تو فرودگاه از بانک بگیر
- کجا؟
- از همین در بغل برو تو شعبه بانکو می بینی
داخل که رفتم، درست روبرویم شعبه بانک قدیمی بود، خیالم راحت شد وارد شدم و پرسیدم آقا میشه این 50 تومنی رو خرد کنین.
- نه آقا ما پول خرد نداریم برو اونجا
با دستش به شعبه یک بانک دیگر اشاره کرد که چند قدم جلو تر بود، وارد شدم یک آقای خوش رویی که ظاهرا مدیر شعبه بود با لبخند ازم پرسید چی می خوای / من هم با یک قیافه مایوس و درمانده گفتم پنجاه تومن پول خرد می خوام سوار اتوبوس شم . آقای مسئول یک لبخند معناداری زد و به یکی از کارمندها اشاره کرد و گفت آقای فلانی پول این آقا رو خرد کن.
آقای کارمند محترم هم پول رو از من گرفت و اول از تقلبی نبودنش اطمینان حاصل کرد و بعد 10 تا پنج هزار تومانی به من داد. من هم خوشحال و خندان به اتوبوس برگشتم . من تصمیم گرفته بودم که این مسیر را تا آخر بروم و ببینم این سیستم چگونه کار می کند و چرا با استقبال روبرو نشده است؟ بنابراین هیچ سختی نمی توانست من را از این راه منصرف کند.
آقای راننده کرایه ها را جمع کرده بودو پشت فرمان نشسته بود که من داخل اتوبوس شدم و یک پنجهزار تومانی دادم، خوشبختانه برای دوهزار تومانی که باید بر می گرداند اصلا شکایتی نکرد و من خوشحال شدم.
اقای راننده استارت را زد و بعد بلافاصله در اتوبوس را بست و کولر را روشن کرد. آقای مسافر اونیفورم پوش گفت : قربونت نزدیک ورودیه اتوبان یه نیش ترمز بزن یکی از بچه ها سوار شه . راننده جواب نداد ولی با علامت سر موافقت خودشو اعلام کرد.
مسافر میان راهی را هم سوار کردیم و عازم ایستگاه مترو شدیم که البته عقربه های ساعت یکربع به یک را نشان می داد یعنی یک ساعت و ربع داخل اتوبوس گرم نشستیم تا راه افتاد.
این بار خودم شماره تلفن خانه را گرفتم تا این خبر خوش را به خانواده بدهم .
- الو سلام حالت خوبه ... باباجون به مامانت بگو که اتوبوس راه افتاد فکر کنم تا یه ربع دیگه برسیم ایستگاه مترو ، با این حساب گمون کنم ساعت دو ، دو و ربع خونه باشم بازم اگه گشنتون بود ناهارتونو بخورین منتظر من نشین. خیلی ممنون . قربونت برم . خداحافظ
"فکر کنم این مسافر اونیفورم پوش و راننده، همدیگه رو می شناختن، اصن فکر کنم این مسافره می دونست که اگه این اتوبوس بره، باید تا یک ساعت دیگه معطل بشه، بیخود نبود که اتوبوس رو نیگر داشت تا دوستاش بیان."
تلفن زنگ زد و آقای راننده، بدون توجه به قانونی که پاسخ به تلفن همراه را در هنگام رانندگی ممنوع کرده بود، گوشی را به گوشش چسباند و شروع به صحبت کرد.
- سلام ... جدی میگی؟ .... چقدر؟ .... من 100 تومن تقاضا کرده بودم ولی همین هم خوبه..... الان کجاست؟..... خیلی ممنون بازم دستت درد نکنه .... خداحافظ
آقای راننده به آرامی شیشه بغل دستش را پایین کشید و یک سیگار گوشه لبش گذاشت و روشن کرد، انگار خیالش از بابت چیزی راحت شده بود.
- کسانی که می خوان ایستگاه شاهد پیاده شن آماده باشن.
"مث اینکه خدا بخواد داریم میرسیم آره اوناهاش ایستگاه مترو ."
راننده به خیابانی که ایستگاه مترو در انتهای آن قرار داشت وارد نشد بلکه در ابتدای همان خیابان ایستاد و ما را پیاده کرد.
من خوشحال بودم که چمدانم چرخ دارد و مجبور نبودم همه این 100 متری که را که باید پیاده بروم، چمدان را در بغلم بگیرم. فقط یادم رفت از آقای راننده خداحافظی کنم.
"م- مهرشاد" - 14 مرداد ماه سال 1391
افزودن دیدگاه جدید