زن مطلقه همیشه در صحنه تجاوز به زنان حضور داشت!
افسانه مطلقه بود و در باند شیطانی مامور بود تا زنان با دیدن او به دام شوم بیفتند.
به گزارش رکنا، پدر و مادرم نام افسانه را برایم انتخاب کرده بودند و از قضا زندگی ام هم فقط به یک افسانه شبیه شد حالا با جرایمی که مرتکب شده ام، قرار است به اتهام مفسد فی الارض محاکمه شوم. روزهایی که با اعضای باند بودم و زجرکشیدن طعمه ها را می دیدم هیچ وقت فکر نمی کردم که روزی باید در برابر قانون پاسخگوی اعمال شیطانی ام باشم.
این ها بخشی از اظهارات زن ۲۴ ساله ای است که در حضور کارآگاهان عملیات ویژه پلیس آگاهی خراسان رضوی به جرایم وحشتناکی که مرتکب شده بود اعتراف می کرد.
افسانه ادامه داد: ۴ ساله بودم که پدرم فوت کرد و من در سال اول دبیرستان ترک تحصیل کردم در همان زمان هم با پسرخاله یکی از دوستانم در گرگان تلفنی آشنا شدم و با هم ازدواج کردیم اما زندگی مشترک ما بیشتر از ۳ سال طول نکشید و او مرا به خاطر برخی مسائل خاص طلاق داد من هم به مشهد آمدم و در منزل یک فرد متمول سرایدار شدم جهیزیه ام را هم زیر پله های منزل مادرم گذاشتم تا این که یک روز وقتی کنار خیابان منتظر تاکسی بودم سواری پژو ۴۰۵ مقابلم توقف کرد، من هم بلافاصله سوار خودرو شدم.
راننده آن سواری «ع» (سرکرده باند) بود داخل خودرو تلفنی با مادرم صحبت می کردم و مشکلاتم را برای او توضیح می دادم. وقتی تلفن را قطع کردم «ع» سر صحبت را باز کرد و گفت می تواند در یک کارگاه تولیدی برایم کاری پیدا کند. آن روز شماره تلفنم را به او دادم و به این ترتیب رابطه من و «ع» شروع شد.
پس از گذشت چند روز فهمیدم که او سرکرده یک باند زورگیری است ولی به روی خودم نیاوردم و با او و همدستانش همراه شدم ما زنانی را که طلا داشتند سوار می کردیم و اعضای باند پس از تجاوز و آزار و اذیت طعمه ها، طلاها و اموال آن ها را با تهدید چاقو می گرفتند که من هم در زورگیری ها به آن ها کمک می کردم.
به این ترتیب جرایم ما به شهرهای دیگر کشور هم کشیده شد و من شب ها در خودرو سر کرده باند می خوابیدم. وقتی التماس عاجزانه و گریه های طعمه ها را که برخی از آنان فرزند کوچک هم داشتند می شنیدم هیچ وقت فکر نمی کردم که خودم روزی باید در برابر قانون گریه کنم.
«ع» متاهل بود و تنها یک نفر از اعضای باند ما مجرد بود اما من به این مسائل اهمیتی نمی دادم. در برخی از زورگیری ها وقتی طعمه با دیدن من اطمینان می کرد و سوار پژو می شد دیگر ماموریت من تمام می شد و با پیامک دیگر اعضای باند، از خودرو پیاده می شدم تا یکی دیگر از همدستان «ع» بتواند سوار شد.
حالا هم که شاکیان را می بینم به یاد خواهش ها و گریه های آن ها می افتم که چگونه به من التماس می کردند تا فقط طلاهایشان را بگیریم ولی من وحشیانه آن ها را کتک می زدم که ساکت باشند. کاش زمان به عقب بازمی گشت و من راه درست را انتخاب می کردم اما ...
انتهای پیام
افزودن دیدگاه جدید