کدخبر :303706 پرینت
10 تیر 1403 - 23:42

مامانم صبحانه‌ام را برایم روی تختخواب می‌آورد اما شوهرم...

در حیاط دادگاه خانواده خانمی با یک چتر آبی در دست ایستاده بود مرد جوانی که همسرش بود نیز چند قدم دورتر ایستاده و انگار از نگاه‌های عجیب اطرافیان به همسرش با آن چتر گرانقیمت ناراحت بود.

متن خبر

به گزارش سیتنا، او زیر لب به همسرش گفت: ماهرخ جان میشه حداقل اینجا دست از این رفتار تجملاتی‌ات‌ برداری، خوب بیا برویم داخل ساختمان اگر آفتاب این قدر اذیتت می‌کند.

همسرش نگاهی از روی بی‌میلی به او انداخت و گفت: نمی‌توانم به خاطر نگاه‌های مردم از سلامتی و راحتی‌ام دست بکشم هوا گرم است آفتاب تند است و پوستم را می‌سوزاند. داخل ساختمان هم هوا گرم و آلوده است همین جا می‌ایستم تا نوبتمان شود.
دقایقی بعد زوج جوان وارد شعبه دادگاه شدند. با اجازه قاضی روی صندلی نشستند و مرد جوان که سیامک نام داشت شروع کرد به تعریف کردن و گفت: آقای قاضی حدود یک سال و نیم قبل به پیشنهاد دوستانم به یک باشگاه بولینگ رفتم راستش من زیاد اهل این لاکچری بازی‌ها نبوده و نیستم اما انگار قسمت بود آن روز به آنجا بروم و با ماهرخ آشنا شوم؛ او دختر جذابی بود، خوش اخلاق و خوش‌خنده به نظر می‌رسید رفتار و ظاهری باکلاس و شیک داشت و من واقعاً در همان نگاه اول از او خوشم آمد. بعد از آشنایی خیلی زود به خواستگاری‌اش رفتم و ازدواج کردیم. زندگی رؤیایی ما به همین راحتی و سرعت شروع شد. ۴ روز دیگر هم سالگرد ازدواج ماست اما هرگز تصور نمی‌کردم به این سرعت هم کارمان به جدایی برسد.

قاضی گفت: اما من هنوز نفهمیدم علت درخواست طلاقتان چیست؟

سیامک گفت: ماهرخ بعد از ازدواج خیلی تغییر کرده اصلاً آن دختر دلسوز و مهربان قبل نیست. اولویت هایش تغییر کرده الان دوستانش، مسافرت‌هایش، تفریحات لاکچری و خوشگذرانی‌هایش برای او مهم‌تر از من و خانواده است. ما حتی گاهی برای چند روز هم با هم حرف نمی‌زنیم و او تلاشی برای آشتی نمی‌کند.

من اصلاً از این وضع راضی نیستم.

در این لحظه ماهرخ رو به قاضی کرد و گفت: اما تلاشی هم برای بهبود این وضعیت نمی‌کند. سیامک دلیل این رفتار را می‌داند اما نمی‌خواهد قبول کند. آقای قاضی در واقع من تغییر نکردم سیامک نمی‌خواهد با من کنار بیاید.

من دختری بودم که حتی صبحانه را مادرم در سینی روی تختخواب برایم می‌آورد جز استراحت و تفریح و درس کاری نداشتم از اول هم به سیامک گفتم او هم قبول کرد با همین شرایط من را بپذیرد اما در واقع بعد از مدتی فهمیدم سیامک فکر می‌کرده من تغییر می‌کنم و من هم فکر می‌کردم او تغییر می‌کند یا حداقل مرا با همین رفتار می‌پذیرد.

وقتی باهم ازدواج کردیم و مدتی گذشت تازه فهمیدیم اشتباه کردیم ما الان چند ماه است که باهم اصلاً زندگی نمی‌کنیم هر کی برای خودش زندگی می‌کند.

سیامک تا حدودی حق دارد من اوایل زندگی مشترک سعی کردم کمی خودم را با او وفق دهم اما باور کنید نمی‌شود یعنی من نمی‌توانم جور دیگری زندگی کنم سیامک زنی می‌خواهد که در خانه بماند و برایش آشپزی کند مطیع شوهرش باشد بچه‌دار شود مطابق میل او و خانواده‌اش زندگی کند اما من نمی‌توانم.

الان هم به خاطر اینکه دادخواست طلاق داده اصلاً ناراحت نیستم و اگر راضی به طلاق هست من هم راضی‌ام.

من توقع زیادی از او نداشتم حتی پولی هم از او نخواستم چون پدرم هنوز هم به من پول می‌دهد اما سیامک من را نمی‌خواهد.

انتهای پیام

نظرات خود را با ما درمیان بگذارید

افزودن دیدگاه جدید

کپچا
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.