نقشه شیطانی پسر همسایه برای زن جوان
جلسه خواستگاری با حضور بزرگترهای فامیل برگزار شد و من پس از مشورت با خانواده ام جواب بله دادم و به عقد نوید درآمدم. شوهرم که فردی تحصیلکرده است به زندگی مان توجه زیادی داشت و هرچه می خواستم برایم مهیا می کرد. اما افسوس که ندانسته خودم را گرفتار کردم و زندگی قشنگ و رویایی ام را مفت و مجانی از دست دادم.
به گزارش سیتنا، «هاله» با چشمانی گریان در دایره اجتماعی کلانتری گفت: مشکل من از زمان آشنایی ام با خانمی که یک فروشگاه در نزدیکی خانه مان داشت شروع شد. او زنی باکلاس و خوش سروزبان بود و رفتارهایش جذاب به نظر می رسید. رفاقت من و این زن جوان در چند مراجعه ای که به مغازه اش داشتم صمیمانه و خودمانی شد و هر موقع فرصتی پیدا می کردم به محل کارش می رفتم و او را می دیدم.
شوهرم هیچ حساسیتی درباره دوستی من و شهره نشان نمی داد وحتی چندبار که او را از نزدیک دید با لبخندی گفت این دوست اجق و جق را از کجا پیدا کرده ای؟
هاله افزود: پس از گذشت مدتی فهمیدم دوستم که از شوهرش طلاق گرفته است با پسری جوان ارتباط پنهانی دارد و آنها گاهی نیز باهم در مغازه قرارملاقات می گذاشتند.
«شهره» با این ادعا که قصد ازدواج با این پسر جوان را دارد یک روز از من دعوت کرد همراه او و پسر مورد علاقه اش به مناطق تفریحی بیرون از شهر برویم. شهره می گفت امروز می خواهیم حرف های نهایی را درباره ازدواج بزنیم و دوست دارم تو که مثل خواهرم هستی در کنارم باشی. خیلی جدی خواسته اش را رد کردم ولی او با تعارف و اصرار زیاد مرا در رودربایستی قرار داد و با این شرط که باید خیلی زود برگردیم همراه آنها رفتم. اما زمانی که در یکی از مراکز تفریحی اطراف مشهد مشغول خوردن آبمیوه و گفت وگو بودیم ناگهان نمی دانم سروکله پسر همسایه ما از کجا پیدا شد.
او که شوهرم را کاملا می شناسد جلو آمد و سلام و علیک کرد و گفت: هاله خانم باکلاس شده اید و دوستان جدید پیدا کرده اید. پسر همسایه با گفتن این جمله لبخندی زد و رفت. من هم که فهمیدم چه اشتباهی کرده ام از شهره خواستم هرچه سریع تر مرا به خانه ام برساند همان طور که حدس می زدم مزاحمت های پسر همسایه از فردای آن روز شروع شد. او با تهدید می گوید از حضور من در آن مرکز تفریحی فیلمبرداری کرده است و قصد سوء استفاده از این موضوع را دارد. متاسفانه پسر همسایه موضوع را به یکی از دوستانش نیز اطلاع داده است و از دست مزاحمت های آنها به تنگ آمده ام. چند روز قبل به ناچار واقعیت را به شوهرم گفتم و حالا همسرم نیز که از اول زندگی حساسیت و تعصبی نشان نمی داد نسبت به من احساس بدبینی و تنفر شدیدی پیدا کرده است. فقط می توانم بگویم خودم کردم که لعنت بر خودم باد.
انتهای پیام
افزودن دیدگاه جدید