کدخبر :240967 پرینت
12 بهمن 1398 - 06:47

از ترس آبرویم با الیاس فرار کردم/ برای صیغه اجباری آماده شده بودم

دعواهای پدر و مادرم امانم را بریده بود و من همواره شاهد درگیری آن ها به بهانه های مختلف بودم. محیط خانه را جهنمی می پنداشتم که باید به هر طریقی از آنها رها می شدم. آن ها آنقدر درگیر خود بودند که هیچ گاه مرا نمی دیدند و برایشان اهمیتی نداشتم. مدام نگران و مضطرب بودم و آرزو می کردم هرچه زودتر ازدواج کنم.

متن خبر

به گزارش رکنا، اگرچه در سال آخر دبیرستان تحصیل می کردم اما همه اوقاتم را با رایانه سر می کردم و از چت کردن با دیگران لذت می بردم تا این که چند ماه قبل از طریق چت روم پیامی از یک فرد ناشناس دریافت کردم که در آن عنوان شده بود «من به تو علاقه مندم بیا باهم فرار کنیم.»

ابتدا بدون این که فکر بکنم به پیشنهادش جواب مثبت دادم و این آغاز آشنایی من و الیاس بود ولی دو روز بعد از تصمیمم منصرف شدم و به او اعلام کردم که نمی خواهم فرار کنم.

الیاس با خواندن این پیام با من تماس گرفت و مرا تهدید کرد که به جرم مزاحمت تلفنی و بازی با احساساتش از من شکایت می کند ولی من اهمیتی به حرف هایش ندادم تا این که چند روز بعد از شماره تلفن ناشناسی یک پیامک دریافت کردم که نوشته بود «شکایت آقای الیاس ... علیه شما در دست بررسی است.»

خیلی ترسیدم که با این شکایت ارتباط تلفنی من و الیاس لو برود و آبروریزی شود به همین خاطر دوباره با الیاس تماس گرفتم اما او گفت «اگر می خواهی رضایت بدهم باید ۱۰۰هزار تومان شارژ تلفن برایم بفرستی!» من هم ۵هزار تومان برایش فرستادم ولی او قبول نکرد و با دادن شماره کارت عابر بانکش از من خواست تا ۲۰۰هزار تومان به حسابش واریز کنم. وقتی دیدم خیلی اذیتم می کند با او قرار گذاشتم که بتوانم با خواهش و التماس او را از این کار منصرف کنم.

پس از پایان کلاس درس نزد او رفتم ولی الیاس مرا تهدید کرد که اگر با او نروم بیچاره ام می کند و همه چیز را به خانواده ام می گوید به همین خاطر مجبور شدم با او به یک شهر جنوبی بروم او مرا نزد خانواده اش برد تا با هم ازدواج کنیم ولی چون رضایت نامه پدرم نبود این کار انجام نشد بعد از آن الیاس مرا با خود به شهر دیگری برد تا در این جا صیغه محرمیت بخوانیم اما این کار هم میسر نبود در این میان من که متوجه اشتباه خودم شده بودم می خواستم به شهرم بازگردم ولی الیاس تهدید کرد که اگر بروم خودش را می کشد و مرگش را به گردن من می اندازد.

می ترسیدم تهدیدش را عملی کند حتی گردنبندم را به او دادم تا شاید مرا رها کند اما باز هم قبول نکرد به همین دلیل چند روز دیگر هم در شهر غریب سرگردان بودم.

تا این که در یک فرصت مناسب و با گوشی یک مسافر با دایی ام تماس گرفتم اما قبل از آن که دایی ام به جایی که هستم  برسد ماموران انتظامی ما را دستگیر کردند. حالا نمی دانم با اشتباهی که مرتکب شده ام چه مجازاتی در انتظارم است و از همه مهمتر نمی دانم با این شرمساری چگونه به چشم های اطرافیانم نگاه کنم.کاش هیچ وقت آن پیام ناشناس را بازنمی کردم.

انتهای پیام

نظرات خود را با ما درمیان بگذارید

افزودن دیدگاه جدید

کپچا
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.