تسلیم خواسته شیطانی بهروز شدم/ وقتی شوهرم خواب بود او را به خانه راه دادم!
مژده یک سال قبل از ازدواج با مجید، با بهروز آشنا شده بود و با وجود اصرارهای او والدینش گفتند باید با مجید ازدواج کند چون پدربزرگ این طور خواسته و آن ها به نام هم هستند و در نهایت همان اتفاقی افتاد که بزرگ ترها می خواستند اما بهروز دست از سر مژده بر نداشت و به خاطر عکس هایی که از او داشت، مجبورش کرد تا به این رابطه ادامه دهد.
به گزارش سیتنا، از سوی دیگر مجید هم تلاشی برای جلب محبت مژده نمی کرد و با کوچک ترین بهانه ای او را به باد کتک می گرفت و وسایل خانه را می شکست و وقتی آرام می شد توقع داشت مژده همه چیز را فراموش کند.
مژده بارها از خانواده اش خواست اجازه بدهند طلاق بگیرد، مجید حاضر نبود طلاقش بدهد و می گفت من هم تو را دوست ندارم اما طلاقت نمی دهم تا زجر بکشی!
دختر 18 سال بیشتر نداشت و وقتی همه درها را به روی خود بسته دید تسلیم خواسته شیطانی عشق سابقش شد و یک شب که همسرش خواب بود در خانه را باز گذاشت تا عشق سابقش بتواند برای کشتن مجید وارد خانه شود.
مجید به قتل رسید و جنازه اش در کنار جاده ای بیرون از شهر رها شد و قاتلان که گمان می کردند راز جنایت شان برای همیشه پنهان می ماند با خیال راحت به خانه بازگشتند تا پس از آن که آب ها از آسیاب افتاد با هم ازدواج کنند.
در اتاق بازجویی مدام اشک می ریخت و به زور حرف می زد.
گفت و گوی افسر پرونده که با مژده تمام شد، ناگهان در اتاق باز شد و زن و مردی با پوششی روستایی وارد شدند و به دنبال آن ها پیرمردی رنجور عصا زنان وارد شد. چشم های هر سه هراسان و گریان دور اتاق گشت. می خواستند دخترک را ببینند. با خودت فکر می کنی ای کاش زودتر نگرانش می شدند، ای کاش زودتر او و زندگی اش را می دیدند...
انتهای پیام
افزودن دیدگاه جدید