کدخبر :240258 پرینت
20 دی 1398 - 06:37

مهسا با دوستانش عهد شیطانی بسته بود/در پارتی شبانه لو رفت!

در یک بزنگاه در تله افکار شیطانی دوستانش افتاد و از اعتبار ساقط شد. افسار زندگی اش را به دست دوستان منحرفش سپرد و با مشاوره غلط و گمراه کننده آن ها به بخت اش پشت پا زد. دختر جوان می گوید: «وقتی به جای خانواده دوستان ناباب مشاور آدم می شوند نباید هم عاقبت به خیر شوی. چه فکر می کردم و چه شد. در بند هوس افتادم و گمراه شدم».دانشجو بود و دوستانی از جنس خود و مخالف داشت.

متن خبر

به گزارش رکنا، همه چیز از روزی شروع شد که مهسا از دانشگاه به خانه رفت و متوجه شد هیاهویی به پاست. همه اعضای خانواده از خواهر و برادرها در خانه جمع بودند تا درباره آینده او تصمیم بگیرند. دختر جوان می گوید: وقتی موضوع جمع شدن اعضای خانواده ام را از خواهر کوچک ترم پرسیدم گفت که قرار است برایم خواستگار بیاید و من هم با تعجب گفتم چه کسی این قرار را گذاشته است؟ همه اعضای خانواده بعد از دیدن عکس العمل من با خوشحالی گفتند که ناراحت نباشم چون هر کس یک روز باید ازدواج کند.

در جواب شان با عصبانیت گفتم که قصد ازدواج ندارم و بعد از آن داخل اتاقم رفتم. مادرم با التماس و گریه از من خواست قبل از رد کردن خواستگارم حداقل او را ببینم و بعد نظر بدهم. دختر جوان به خاطر عهدی کورکورانه که با دوستان نابابش درباره مجرد باقی ماندنش تا آخر عمر بسته بود از ترس موضع گیری آن ها پاسخ رد به خانواده اش می دهد.

دختر خام با افکار منحرف خود بیشتر با دوستان ناخلف اش از طریق فضای مجازی ارتباط برقرار می کند. همکلاسی های دختر دانشجو ازدواج را به خیال خودشان دست و پاگیر و مانع آزادی فردی قلمداد می کردند و افراد متاهل را در دام افتاده می پنداشتند! دختر جوان که از گفتن واقعیت عهد نابجایش با دوستان به اصطلاح روشنفکر خود با خانواده اش واهمه دارد مدتی خود را در خانه حبس می کند تا خانواده از درخواست شان برای ازدواج وی منصرف شوند. دختر دانشجو بهانه اش ادامه تحصیل است تا از این طریق آینده خود را بسازد.

بالاخره با اصرار و تهدید دختر خانواده اش قبول می کنند که مدتی ماجرای ازدواج را عقب بیندازند. او می گوید: در مورد عقیده ام تنها با خواهر کوچک ترم صحبت می کردم تا او را هم از ازدواج منصرف و ناامید کنم اما او هیچ وقت حاضر نشد پا در راه تاریک و بی هدف من بگذارد. برعکس به شدت مرا نصیحت می کرد تا دیر نشده ازدواج کنم.

خواهرم بیم داشت اگر پدر و مادرم بویی از افکار منحرف من و دوستانم ببرند از غصه بلایی سرشان بیاید. اصلاً توجهی به نصیحت های خواهر و اعضای خانواده ام نمی کردم و راه خودم را می رفتم. حرف هیچ کس جز دوستان ناخلف‌ام با آن افکار پوچ و منحرف شان برایم مهم نبود چون دوستانم را آدم هایی روشنفکر و امروزی قلمداد می کردم غافل از این که در اشتباه کامل بودم.

مدتی از ماجراجویی های من و دوستان هم دانشگاهی ام گذشت تا این که روزی قرار گذاشتیم در خانه یکی از همکلاسی های مان که خانواده اش به مسافرت رفته بودند دورهمی و پارتی شبانه راه بیندازیم و با هم خوش باشیم. دختر جوان از افکار شیطانی دوستانش بی خبر است و نمی داند که همه آن ها مصرف کننده قرص های روان گردان و مواد مخدر صنعتی هستند.

این ماجرا ادامه می یابد تا این که شب حادثه دختر جوان وارد دورهمی دوستان فضایی اش می شود و اتفاقات تلخی برایش می افتد. دختر پریشان حال با چشمانی اشک آلود می گوید: وقتی وارد پارتی شبانه دوستانم شدم بعد از گذشت مدتی اوضاع به خاطر مصرف نوشیدنی های الکلی به هم ریخت. یکی از دوستانم که تعدادی قرص روان گردان همراهش بود آن ها را روی میز ریخت و به همه پیشنهاد داد به خاطر لذت بیشتر از این فضا هر کدام به دلخواه یکی از آن ها را مصرف کنیم.

من که تا آن موقع اصلاً با قرص های روان گردان آشنایی نداشتم به خاطر فضای هیجانی دورهمی از بقیه دوستانم تبعیت و قرص مصرف کردم و بعد از آن اصلاً در حال خودم نبودم و با دوستانم شروع به جشن و پایکوبی کردیم. اصلاً متوجه اتفاقات اطراف مان نبودیم تا این که همسایه ها به خاطر ایجاد سر و صدا و مزاحمت شبانه پلیس را خبر کردند. زمانی که چرتم پرید و از هپروت درآمدم دیدم در کلانتری و در بازداشتگاه هستم. خانواده ام بعد از این اتفاق خیلی عصبانی شدند و بعد از کلی ناسزا گفتن و کتک کاری به خیال این که من مواد مخدر صنعتی مصرف می کنم مرا به کمپ آوردند تا به اصطلاح آدم شوم و دست از منکرات بردارم. خود کرده را تدبیر نیست و با این کارم آبروی خود و خانواده ام را پیش دوست و فامیل بردم.

انتهای پیام

نظرات خود را با ما درمیان بگذارید

افزودن دیدگاه جدید

کپچا
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.