تو حاضرنیستی برایم هر روز یک لباس برند بخری!
دادگاه خانواده مثل همیشه مملو از زوجهای جوان و میانسالی بود که به آخر خط زندگی مشترک رسیده و برای جدا کردن راهشان از یکدیگر به دادگاه پناه آورده بودند؛ در راهروی طبقه دوم زوج جوانی که لباسهای عجیبی به تن داشتند توجه حاضران را جلب کرده بود.
به گزارش ایران، پسر جوان تقریباً ۲۵ ساله بود و همسرش که لباسهایی گرانقیمت و شیک بر تن داشت تقریباً همسن و سال خودش بود. در حالی که زوج جوان با هم بگومگو میکردند منشی دادگاه با گرفتن برگ ابلاغیه آنها را وارد اتاق قاضی کرد.
بعد از ورود، قاضی با عینک گردی برچشم رو به زن جوان کرد و گفت: دخترم من در یک بررسی اجمالی روی پرونده شما متوجه شدم علاقه خاصی به خرید لباسهای مارک و گرانقیمت داری و اختلاف شما با همسرتان نیز بر سر همین موضوع است.
زن جوان گفت: بله این موضوع برای من خیلی مهمه جناب قاضی بذارید توضیح بدم تا شما هم به اهمیتش پی ببرید.
قاضی که کمی تعجب کرده بود گفت بگو گوش میکنم. میترا گفت: من دانشجوی طراحی لباس در دانشگاه سراسری بودم و آنقدر کارم خوب بود که توانستم به کمک یکی از استادانم در یک شرکت طراحی لباس مشهور کار پیدا کنم، آنجا بود که با سیامک آشنا شدم. او مسئول جذب مدل برای شرکت و بسیار خوشتیپ و خوش لباس است و این برای من خیلی مهم بود. دو ماهی که گذشت به خاطر وجه مشترک زیادی که با هم داشتیم تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم. الان حدود ۸ ماه است که با هم زیر یک سقف زندگی میکنیم، منتها بهخاطر کارمان مجبوریم لباسهای مارک دار و زیبا بخریم اما نمیدانم چرا سیامک حدود ۳ ماه است که با این مسأله مشکل دارد و مدام به من میگوید خرید نکن.
سیامک دستش را به نشانه اعتراض بالا برد و گفت: بله من مخالف هستم که تو هر هفته لباس «برند» بخری چون به فکر آیندهمان نیستی، هر چی پول درمیارم باید به تو بدهم تا لباس بخری. جناب قاضی همسرم بقدری در خرید لباس افراط میکند که گاهی مجبورمی شوم از بابام یا دوستانم پول قرض کنم اما دیگر خسته شدهام من درآمد زیادی ندارم اما او متوجه این موضوع نیست و میگوید برایم مهم نیست از کجا پول میآوری فقط باید به من پول بدهی تا لباس بخرم. جناب قاضی من خسته شدم باور کنید همکارهای ما در شرکت هر روز یک مدل لباس نمی پوشند که ما می پوشیم. میترا مدام خودش را با دخترهای فامیل و دوستانش مقایسه میکند و این کارش به زندگی ما لطمه زده و دیگر خسته شدهام.
میترا با عصبانیت گفت: تو که دیدی ما از چه خانوادهای هستیم، برای ما لباس برند و مارک در اولویت است. این لباسهای برند به ما اعتبار و شخصیت میده تو هم وظیفه داری بهعنوان شوهرم پول بدهی من لباس بخرم وگرنه من خودم از تو طلاق میگیرم.
قاضی با شنیدن این حرفها با صدای بلند گفت: مگر شما کودک هستید که باهم لجبازی می کنید و دعوا راه می اندازید. شما هنوز بلد نیستید به هم احترام بگذارید و با گفتوگو و آرامش صحبت کنید.
بعد قاضی رو به سیامک کرد و گفت: مگر از روز اول این خانم رو ندیدی؟ سیامک گفت: جناب قاضی من فکر میکردم عشق و آرامش برای میترا مهمتر از لباس است اما اشتباه میکردم من زندگی و همسرم را دوست دارم اما رفتارش قابل تحمل نیست.
میترا گفت: آقای قاضی قرار بود سیامک مرا به سفر خارج از کشور ببرد و زندگی خوبی برایم بسازد، در فامیل ما همه دخترها بعد از ازدواج یک سفر خارج از کشور رفتهاند اما من نتوانستم بروم. حالا در حد همین خرید لباس هم نمیتواند خواسته مرا اجابت کند. اگر واقعاً تحمل این شرایط برایش سخت است باید مرا طلاق دهد و مهریهام را هم بدهد.
انتهای پیام
افزودن دیدگاه جدید