کدخبر :254024 پرینت
10 بهمن 1399 - 00:16

چشم های هوس آلود

کیارش در چشم هایم نگاه کرد و گفت:" تو دیگر در قلب من هیچ جایی نداری دیگر نمی خواهم حتی برای لحظه ای تو را ببینم " با چشمانی اشک بار به چشم هایش خیره شدم‌ نمی توانستم حرفی بزنم تمام این واژه ها برایم گنگ و بی مفهوم بودند باورم نمی شد این چشم ها همان چشم هایی هستند که روزی عاشقانه مرا می نگریستند و بی صدا سرود عاشقی سر می دادند ...

متن خبر

به گزارش خراسان، این جملات بخشی از اظهارات زن ۳۴ ساله ای است که برای مشاوره و راهنمایی به کلانتری احمد آباد مشهد آمده است.

او در شرح داستان زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: ۱۱ سال پیش در حالی که پسر شیرخواره  ای را در آغوش می فشردم از  همسر اولم جدا شده بودم او  به مواد مخدر صنعتی  اعتیاد داشت و هنگامی که به دلیل حمل مواد مخدر برای طی دوران محکومیت اش در زندان به سر می برد از او طلاق گرفتم و به خانه پدری ام بازگشتم. پدرم وضعیت مالی مناسبی نداشت و من  به عنوان بازاریاب در یک شرکت تبلیغاتی  مشغول کار شدم.

مدتی بعد منزلی را به طور مستقل اجاره کردم و در کنار پسرم زندگی ام ‌را سپری می کردم. تامین هزینه های زندگی و مراقبت از فرزندم بسیار سخت بود اما چاره ای جز صبوری نداشتم با این که از تنهایی رنج می بردم اما سعی می کردم زندگی آرامی را در کنار پسرم داشته باشم بعد از گذشت 11 سال در منزل یکی از دوستانم با کیارش آشنا شدم او مردی ۵۸ ساله بود که جاافتاده و متشخص به نظر می رسید غرور توام با مهربانی که در رفتارش دیده می شد برای این که من را دل باخته و شیفته خودش بکند کافی بود.

او که از لحاظ مالی نیز در رفاه نسبی به سر می برد ناگاه باب درد دل را در برابر من گشود و گفت که ۳۵ سال است که ازدواج کرده و دو فرزند دختر دارد که به خانه بخت رفتند. او بیان کرد که همسرش دچار اختلال روانی است و سال هاست به رغم این که با همسرش در زیر یک سقف زندگی می کند اما از لحاظ عاطفی از یکدیگر جدا شده اند و مقدمات طلاق محضری آن ها نیز فراهم شده است. در لابه لای درد دل ها و شرح تنهایی های کیارش ردپایی از عشق و ابراز علاقه را به خودم مشاهده کردم به گونه ای که احساسی از شور و شعف در وجودم پدیدار شد.

از آن شب به بعد ارتباط تلفنی بین من و کیارش شکل گرفت او جملات زیبایی را در وصف عشقمان بر زبان می راند جملاتی که پس از مدتی تمام هستی و زندگی ام شدند من که در زندگی گذشته ام در حسرت یک "دوستت دارم" از همسرم جدا شدم تصور می کردم که پا به کاخ رویاهایم گذاشتم! پس از مدت کوتاهی کیارش به من پیشنهاد داد که به صورت موقت به عقد یکدیگر در بیاییم. او به من گفت با این کار می خواهد همسر اولش را در یک عمل انجام شده قرار دهد و وعده داد پس از این که همسرش آمادگی پیدا کرد همه چیز را به او خواهد گفت و او را طلاق خواهد داد و زندگی جدیدی را در کنار من تشکیل خواهد داد.

کیارش گفت نیازی نیست من به دفترخانه و محضر بیایم و این کار را به صورت تلفنی انجام خواهد داد. چند روز بعد مردی با من تماس گرفت و خود را به عنوان عاقد معرفی کرد و صیغه عقد را به صورت تلفنی خواند او حتی میزان مهریه را نیز از من پرسید که به او تعداد ۱۴ سکه را پیشنهاد دادم پس از عقد تلفنی کیارش بارها به منزل ما رفت و آمد می کرد چون من او را همسر خود می دانستم  پسرم که دوران نوجوانی را سپری می کرد و در سن بلوغ قرار داشت از این اتفاق بسیار ناراحت بود و رنج می کشید حتی چندین بار از خانه فرار کرد اما من که افسون عشق کیارش شده بودم حتی درباره سرنوشت پاره تنم نیز بی تفاوت بودم.

بعد از گذشت چند ماه زن و مرد جوانی به در منزلمان آمدند. زن جوان که هم سن و سال خودم بود خودش را دختر کیارش معرفی کرد او گفت که مادرش به بیماری سرطان مبتلاست و از هنگامی که با خیانت همسرش مواجه شده بیماری اش تشدید پیدا کرده است. دختر کیارش آن قدر موقر بود و در نهایت احترام با من صحبت می کرد که متعجب و شرمنده شدم. چند روز بعد کیارش پیام داد که دیگر نمی تواند به این رابطه ادامه دهد من که تحمل چنین رفتاری را از او نداشتم به در منزلش رفتم و با بی شرمی تمام با همسرش درگیر شدم چون احساس می کردم که او مانع خوشبختی ماست اما کیارش در چشم هایم نگاه کرد و گفت که در رابطه ای اشتباه گیر افتاده است و دیگر حاضر به ادامه این ارتباط نیست و هنگامی که من مهریه ام را از او طلب کردم گفت کدام مهریه؟ چگونه می توانی ثابت کنی که ما با هم ازدواج کردیم؟ از این که روح، جسم و عواطفم دستمایه نگاه های هوس آلود مردی دروغگو و خیانتکار قرار گرفته بود ناراحت و عصبی شده بودم و نمی دانستم چه کنم اکنون نیز لحظه ای نیست که به انتقام فکر نکنم نمی توانم بنشینم و نگاه کنم که او در کنار همسر و فرزندانش خوش می گذراند و به سادگی و حماقت من ریشخند می زند. گاهی به این فکر می کنم که به  در منزلش بروم و زندگی اش را به آتش بکشم‌ اما....

شایان ذکر است در اجرای دستور سرگرد علی عسکری( رئیس کلانتری احمدآباد) بررسی کارشناسی و روان شناختی این پرونده به دایره مددکاری کلانتری سپرده شد. 
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

انتهای پیام

نظرات خود را با ما درمیان بگذارید

افزودن دیدگاه جدید

کپچا
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.