کدخبر :242754 پرینت
27 اسفند 1398 - 09:38

نامزدیم را با پلیدی هایم داغون کردم!/ روزهای وحشتناکی دارم!

پای بساط مواد مخدر و مشروب خوری بارها درباره انجمن الکلی های گمنام داستان های حیرت آوری را شنیده بودم اما هیچ کدام از این قصه های عجیب را باور نداشتم چرا که فقط یک معتاد الکلی و تزریقی می تواند «به آخر خط رسیدن» را درک کند.

متن خبر

به گزارش رکنا، نجات از این وضعیت فقط در فیلم ها و رمان های خیالی امکان پذیر است. یک معتاد به آخر خط رسیده به چیزی جز مرگ نمی اندیشد و من باور نمی کردم افرادی از این مرداب وحشتناک زنده بیرون بیایند تا این که روزی ...

عضو انجمن الکلی های گمنام در حالی که نداشتن «صداقت» را موجب تلف شدن 16 ماه از بهترین روزهای زندگی اش در بهار عشق می دانست، دفتر خاطراتش را به روزگار سیاه گذشته ورق زد و گفت: نوشیدن الکل را از دوران دبیرستان تجربه کردم، بسیاری از اطرافیانم درگیر مواد افیونی بودند به گونه ای که مصرف الکل و مواد مخدر برای من نیز هیچ قبحی نداشت. گاهی با دوستانم یا همکلاسی هایم مقداری الکل معروف به «عرق سگی» تهیه می کردیم تا به قول خودمان تفریحی بکنیم و لذتی ببریم زیرا مصرف الکل احساس شادی، قدرت و بزرگی را در روح و روانم برمی انگیخت.

خلاصه آن قدر درگیر این ماجرا شدم که بعد از پایان تحصیلاتم ورود به دانشگاه را فراموش کردم، با خودم می اندیشیدم همیشه این لذت ها تفریحی است و من مانند دیگران آلوده نخواهم شد.

بالاخره وارد بازار کار شدم و به الکل و مواد مخدر لبخند می زدم چرا که مصرف مواد نیز همان حس شادابی و لذت جویی الکل را در وجودم، برمی انگیخت و من ساعت های بیشتری را به دنبال الکل و مواد بودم.

در همین روزها ازدواج کردم اما باز هم پنهانی و به دور از چشم نامزدم همچنان به کارهای خلافم ادامه می دادم. طولی نکشید که رنگ چهره ام برگشت و از نظر مالی نیز ورشکسته شدم.

دیگر همه چیز لو رفته بود و همه به چشم یک معتاد بیکار به من می نگریستند. چاره ای جز فروشندگی مواد و الکل برایم نمانده بود. این فکر بکر من برای کسب درآمد و تامین هزینه های اعتیادم بود.

چندین بار تلاش کردم تا مصرف مواد مخدر را کنار بگذارم اما فایده ای نداشت و من در گرداب هولناک مواد مخدر والکل بی هدف دست و پا می زدم. وقتی برای اولین بار دستگیر و روانه زندان شدم با خودم عهد کردم که دیگر مواد مخدر مصرف نکنم اما این تعهد وجدانی فقط تا یک ساعت بعد از آزادی از زندان دوام آورد و من دوباره کارهای خلافم را در کنار دوستان هم بساطی ام شروع کردم. روزها به همین ترتیب می گذشت، من هر روز بیشتر در این گرداب بی رحم فرو می‌رفتم و هیچ کس اعتمادی به من نداشت.

درمانده، ناامید و بی اعتبار شده بودم که تصمیم گرفتم وارد انجمن الکلی های گمنام شوم اگرچه بارها نام این انجمن و داستان های عجیب اعضایش را شنیده بودم اما باور این حکایت ها برایم بسیار سخت بود.

بالاخره در میان تردید و ناباوری روزی به یکی از جلسات انجمن الکلی های گمنام رفتم، احساس خوبی داشتم و آن جا فهمیدم بدون مصرف مواد هم می توان زندگی کرد اما وسوسه های بی رحم و سمج مواد مخدر مانند خوره به جانم افتاده بود و اجازه پاک زندگی کردن را به من نمی داد.

در کنار اعضای انجمن خودم را پاک جلوه می دادم اما هیچ کس نمی گفت دروغ می گویی! همه آن ها با آن که روزگاری تلخ تر را سپری کرده بودند اما دروغ های مرا راست می‌پنداشتند و باورم می کردند. خلاصه 16 ماه از عمرم را این گونه گذراندم، وارد جلسات انجمن می شدم در حالی که قرص های ترک اعتیاد یا مواد مخدر مصرف کرده بودم.

گاهی نیز بدون مصرف در جلسات می‌رفتم ولی «صداقت» در وجودم نبود. با این حال اعضای انجمن مرا عاشقانه به آغوش می‌کشیدند و من از شدت شرم فقط سرم را پایین می انداختم. نوعی ترس از آینده همواره در وجودم موج می زد و روزهای بهاری عاشقانه را به راحتی از دست می دادم تا این که روزی عنصر صداقت را نیز در وجودم بیدار کردم و فریاد زدم: من حمیدم یک الکلی معتاد!

از آن فریاد تا امروز چهار سال و پنج ماه می گذرد و من دیگر با سرشکستگی و شرمندگی به جلسات نمی روم، دیگر از آن ترس ها، ناامیدی ها و نگرانی ها در زندگی ام خبری نیست، دوستان خوبی در انجمن الکلی های گمنام دارم و خدا را به خاطر همه مهربانی هایش شکر می کنم...

انتهای پیام

انتهای پیام

نظرات خود را با ما درمیان بگذارید

افزودن دیدگاه جدید

کپچا
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.