سمیرا با دیدن قمه 2 مرد پلید تسلیم شد/مرگ تلخ مادر این دختر
سمیرا وقتی سوار ماشین شد تا به خانه شان برود نمی دانست 2 مرد پلید با قمه نقشه ویرانگری برای او دارند.
به گزارش رکنا، سمیرا باور ندارد این اتفاق برایش افتاده است: خرجی مادرم حقوق بازنشستگی پدر خدابیامرزمان بود که این شندرغاز کفاف مخارج روزمره را هم نمی کرد چه برسد به تامین داروهای درمان سرطان. من هم درآمد چندانی نداشتم و کرایه خانه امانم را بریده بود.
دو خواهرم هم وضعیت چندان بهتری نداشتند. با این حال شوهرانشان تا جایی که می توانستند به مادرم لطف می کردند و همدلی شان از هر چیز دیگری بهتر بود. چند ماه از تشخیص سرطان مادرم گذشته بود و ما به سختی از پس داروهایش برمی آمدیم اما مدتی بعد بیماری اش پیشرفت کرد و پزشکان داروهای تازه تری برایش تجویز کردند.
اوایل با روی هم گذاشتن پس اندازهای مان توانستیم دو سه آمپول که هر کدام بیش از یک میلیون تومان قیمتش بود بخریم اما در طول ماه باید چند مرتبه این آمپول ها به مادر تزریق می شد و این کار از عهده ما برنمی آمد. با این که دست مان خالی بود اما نمی توانستیم ذره ذره آب شدن عزیزمان را ببینیم. باید کاری می کردیم.
همگی مستاجر بودیم و چیز با ارزشی برای فروختن نداشتیم. خواهرهایم با فروختن چند النگویی که داشتند توانستند آمپول دیگری بخرند اما این کار فایده چندانی نداشت و باید فکری اساسی می کردیم. روزهای سختی بود و وضعیت مادرم روز به روز بدتر می شد. با زحمت و سفارش یکی از دوستان قدیمی پدرم مقدمات گرفتن یک وام ۱۰ میلیون تومانی از یکی از بانک ها فراهم شد. بعد از انجام کارهای اداری و معرفی ضامن به بانک بالاخره وام آماده شد. آن روز صبح زود به بانک رفتم تا بعد از گرفتن پول ها خیلی سریع آمپول ها را به مادرم برسانم. از روزی که آخرین آمپول به مادرم تزریق شده بود خیلی وقت گذشته بود.
به همین دلیل عجله زیادی داشتم. کارم در بانک زیاد طول نکشید و چک پول ها را داخل پاکتی گذاشتم و بیرون آمدم. مقابل بانک یک خودروی شخصی مقابل پایم ایستاد و من هم سوار شدم. سرنشینان خودرو دو پسر جوان قوی هیکل بودند. کمی آن طرف تر از بانک ناگهان راننده، خودرو را داخل یک کوچه خلوت متوقف کرد و در یک چشم به هم زدن جوانی که کنار راننده نشسته بود قمه ای به طرفم گرفت و کیسه پول ها را از دستم بیرون کشید. او با تهدید من را از خودرو پیاده کرد و در حالی که دنبال خودرو می دویدم به راهش ادامه داد و فرار کرد. اشک می ریختم و فریاد می کشیدم. گریه امانم را بریده بود. پولی که با زحمت به دست آورده بودیم و قرار بود نجات دهنده مادر بیمارمان باشد با غفلت من به چنگ سارقان افتاده بود. پای رفتن به خانه را نداشتم. نمی دانستم با چه رویی به خواهرهایم نگاه کنم. همان روز به پلیس آگاهی رفتم و سرقت را اطلاع دادم. یک ماه بعد از سرقت پول ها از پلیس آگاهی با من تماس گرفتند و اطلاع دادند که سارقان به نام های سعید و قاسم دستگیر شده اند. اما دستگیری آن ها برایم ارزشی نداشت چرا که آن روز هفتمین روز درگذشت مادرم بود.
انتهای پیام
افزودن دیدگاه جدید