کدخبر :202678 پرینت
02 شهریور 1396 - 11:30

سوءتفاهمی به نام علیرضا منصوریان!

"علیرضا منصوریان یک سوء تفاهم است. منصوریان و نشاندنش روی نیمکت بزرگی مثل استقلال. این را روز اول هم اگر نمی‌شد فهمید، امروز باید پذیرفت."

متن خبر

به گزارش ایسنا، سیامک رحمانی با این مقدمه در فرهنگستان فوتبال نوشت: او نتیجه یک سوءبرداشت بزرگ است. چیزی که واقعیت دارد نتایج استقلال است. مبالغ میلیاردی که تیم برای خریدن مشتی ستاره خرج کرده و جایی که حالا ایستاده. چیزی که واقعیت دارد این است که استقلال پنج هفته پس از آغاز لیگ فکر می‌کند همه چیز این فصل را از دست داده است. فکر می‌کند نیاز به یک انقلاب دارد و البته پولش را برای رؤیاهای مردی خرج کرده که حالا چیزی بیش از یک بازنده نیست؛ یک لوزر به تمام معنا.
این را ممکن بود همان فصل پیش هم بشود فهمید. در آغاز فصل گذشته که استقلال نتایجی اسفناک می‌گرفت و سکوها مثل حالا ملتهب بود اما تاریخ مسیر خود را اشتباه رفت. تیمی که دست بر قضا دست و پایش بسته شد و برخلاف خواست و سلیقه مربی‌‌اش مجبور شد با جوانانی بازی کند که شور و انگیزه پیروزی داشتند و تقدیر را برگرداندند، اما سرنوشت می‌خواست راه خودش را برود. سرمربی استقلال حتی از آنچه ناخواسته برایش پیش آمد هم تجربه کسب نکرد و به خودش نیامد. او آمده بود که تاج پادشاهی را بر سر بگذارد و برای این کار نیاز به تشریفات داشت؛ به شکوه و مخارج بسیار. به چهره‌های مشهوری که در مراسم تاج‌گذاری او حاضر باشند. برای همین هم بود که قید سربازهای جنگ‌آورش را زد تا جایشان را با ژنرال‌های قدیمی پر کند؛ اشراف به جای مبارزان جوان. مشکل این بود که او دی.ان.‌ای سلطنت را نداشت. شکوه و جنمی که باید نشستن بر تخت داشته باشی. علیمنصور انتخاب اشتباهی بود که دیر یا زود بساطش به هم می‌ریخت و حالا ریخته است. زمانی که همه فریاد می‌زنند «برو اما نه آلترناتیو آماده‌ای برای جایگزینی‌‌اش هست و نه خودش شجاعت دل کندن دارد»، اما چرا کار ما با او به اینجا کشید.

می گویند استقلال یک نیمکت به او بدهکار بوده و باید دینش را می‌پرداخته. مربی مستعدی که پله‌ها را دو تا یکی کرد و جایی رسید که سکوها به چشم ناجی نگاهش کنند. راه سومی نبود. یا باید می‌آوردندش و پیه‌‌اش را به تن می‌مالیدند یا ریسک می‌کردند و سراغ گزینه مطمئن‌تری می‌رفتند که شاید نتیجه بگیرد؛ با سایه منصوریان بالای سرش. با اسم رمزی که پس از هر تساوی یا باخت می‌توانست فریاد زده شود. راه سومی نبود و مدیران استقلال انتخابشان را کردند. راه راحت را رفتند؛ حساب‌های مالی را برای او و خریدهایش خالی کردند تا شاید قلعه‌نویی دیگری ظهور کند؛ سلطان دیگری. با این توجیه که او جوان است و باید قمار کرد، که اگر حالا نه پس کی. با این توجیه که خیلی از مردان موفق از همین فرصت‌ها‌‌ زاده شده‌اند اما منصوریان در وقت مناسب در جای مناسبی نایستاده بود. استقلال دینش را به او ادا کرد، اما با هزینه بسیار. شاید اینها را باید به حساب هیجان مهارناپذیر فوتبال گذاشت. احساسات بی‌مرزی که غلبه می‌کنند. همانطور که امروز مهدی قائدی را کرده‌اند اسطوره؛ با صفحاتی که هزاران فالوئر دارند. استعدا ناب و احتمالاً آینده‌داری که هنوز یک گل هم برای استقلال نزده و یک بازی کامل برای تیمش نکرده اما وقتی می‌نشیند تا بند کفش‌ها را برای ورود به زمین سفت کند، دل هواداران از جا کنده می‌شود و اسمش را بلندتر از همه ستاره‌های تیم صدا می‌زنند. هیجانی که خون در رگ‌های فوتبال است اما همه چیز نیست. هیجانی که روزی علیمنصور را روی نیمکت استقلال نشانده و حالا دارد جواب می‌گیرد. تصمیماتی که امروز هم ممکن است تکرار شوند. نگه داشتن علیمنصور به این امید که جواب بگیرد. آوردن یکی از همه آن امتحان پس‌داده‌های کسالت‌بار به خاطر اینکه با نیمکت آشنا هستند و پول زیادی نمی‌خواهند و ممکن است با ولتاژ متفاوتشان کالبد استقلال را تکان بدهند؛ یا رفتن سراغ یک گزینه متوسط برای کمی وقت‌کشی. همه اینها می‌تواند اتفاق بیفتد، اما واقعیت نیازی به تفسیر ندارد. آنچه با کی‌روش و برانکو در تیم ملی و پرسپولیس اتفاق افتاده است، معادلات روشنی دارد. مانده که مدیران دوباره در جلساتشان دچار کدام احساس و کدام رابطه و کدام سوءتفاهم شوند؛ مثل همین که حالا روی دست همه مانده است.

انتهای پیام

نظرات خود را با ما درمیان بگذارید

افزودن دیدگاه جدید

کپچا
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.